
پاسخ به معمای بقای سرمایهداری
پاسخ به این سؤال که چرا سرمایهداری همچنان پابرجاست و چرا طبقه کارگر در کشورهای پیشرفته سرمایهداری، آگاهی طبقاتی لازم برای ایجاد انقلاب را به دست نیاورده است، دغدغهای مهم در تحلیلهای اجتماعی است.
آنتونیو گرامشی، فیلسوف مارکسیست ایتالیایی، که از ناکامی انقلاب در کشورهای اروپایی ناامید شده و از مارکسیستهای سنتی (ارتدوکس) زمان خود سرخورده بود، به دنبال پاسخی برای این پرسشها بود. او میخواست بداند که چرا انقلاب در کشورهای سرمایهداری پیشرفته رخ نمیدهد و چگونه میتوان آن را ممکن ساخت.
محور اصلی توضیح گرامشی، مفهوم هژمونی فرهنگی است که در سراسر جامعه مدنی حضور دارد. از دیدگاه او، طبقه حاکم از طریق نهادهای جامعه مدنی (مانند مدارس، رسانهها، کلیسا و خانواده) ارزشهای اخلاقی، سیاسی و اجتماعی خود را منتشر میکند. این ارزشها به مرور زمان توسط طبقه تحت سلطه پذیرفته و درونی میشوند. به این ترتیب، از طریق هژمونی (تسلط) فرهنگی، دستگاه دولتی میتواند بدون نیاز به استفاده از زور و خشونت، مردم را تحت کنترل خود نگه دارد و از بروز نارضایتیهای شدید جلوگیری کند.
پیشینه آنتونیو گرامشی: کاستیهای نظریه مارکسیستی سنتی
در اکتبر 1917، انقلاب روسیه به پیروزی رسید و بلشویکها قدرت دولتی را از دولت موقتی که چند ماه قبل تشکیل شده بود، گرفتند. این اتفاق، به طور رسمی به خودکامگی بیرحمانه تزاری پایان داد که قرنها روسیه را در وضعیت یک کشور فقیر و فئودالی نگه داشته بود.
بر اساس نظریه کارل مارکس، سوسیالیسم قرار بود پس از شکلگیری طبقه کارگر در کشورهای پیشرفته سرمایهداری به وجود آید. اما به نحوی، روسیه یک مرحله را نادیده گرفت و مستقیماً از فئودالیسم به سوسیالیسم رسید. در همین حال، هیچ کشور دیگری در اروپا این گام را از سرمایهداری به سوسیالیسم برنداشته بود. در آن زمان برای مارکسیستها روشن شد که چارچوب سنتی مارکسیستی تاریخ ممکن است اشتباه یا حداقل، کامل نباشد.
آنتونیو گرامشی که در ایتالیای پیش از جنگ جهانی دوم زندگی میکرد، شاهد آن موج مفروض تاریخ که قرار بود به نفع کارگران تغییر کند، نبود. برعکس، نیروهای ارتجاعی راستگرا در حال قدرت گرفتن بودند؛ همان نیروهایی که بعدها گرامشی را به زندان انداختند. در حالی که مارکسیسم سنتی توجه زیادی به شرایط مادی و عینی داشت، گرامشی به دنبال احیای گفتمان با وارد کردن "ذهنیت" به نظریه مارکسیستی بود. از نظر گرامشی، طبقه حاکم نه تنها به واسطه قدرت مادی بر طبقات تحت سلطه حکومت نمیکرد، بلکه از طریق ارزشهای فرهنگی، سیاسی و اخلاقی نیز این کار را انجام میداد. این همان چیزی است که گرامشی آن را «هژمونی» نامید و در دفترچههای زندانش، در حالی که توسط رژیم فاشیستی موسولینی زندانی بود، به تفصیل دربارهاش نوشت.
هژمونی
از دیدگاه گرامشی، برتری طبقه حاکم به دو شیوه متمایز خود را نشان میدهد: هم در سلطه و زور و هم در رهبری فکری یا اخلاقی؛ که مورد دوم، همان مفهوم هژمونی را تشکیل میدهد.
در حالی که شیوه "سلطه و زور" به طور خارجی انتخابهای افراد را محدود میکند، شیوه "هژمونی" ارزشهای نظم حاکم را در درون خود فرد حک میکند، به گونهای که انتخابهای او به جای اینکه محدود به نظر برسند، آزادانه تجربه میشوند. در حالی که سلطه و زور شامل اجبار از سوی دستگاه دولتی است، هژمونی در جامعه مدنی، آموزش و پرورش، دین، رسانهها و هر نهاد دیگری عینیت مییابد. این دو حوزه میتوانند با هم تعامل داشته باشند و یکدیگر را شکل دهند. به عنوان مثال، دستگاه دولتی میتواند از قلمرو جامعه مدنی برای ترویج نظری استفاده کند که ممکن است در ابتدا نامحبوب باشد.
رضایت و تضاد در جوامع سرمایهداری
گرامشی که از عدم گسترش شور انقلاب به هیچ کجای دیگری به جز روسیه سرخورده بود، مفهوم هژمونی را در کانون توجه خود قرار داده تا این مقاومت را توضیح دهد. مارکسیسم سنتی، تضاد طبقاتی را در مرکز تحلیل خود قرار میدهد. ایده اصلی این است: جامعه سرمایهداری دارای تضادهایی است که سرانجام شدت خواهند یافت و پرولتاریا (طبقه کارگر) را به درگیری با بورژوازی (طبقه سرمایهدار) و در نهایت به تبدیل دولت به دولتی کارگری سوق میدهند. با این حال، این رویارویی بسیار مورد انتظار بین طبقات، در هیچ کجا دیده نمیشد. برعکس، گرامشی شاهد اوجگیری اصلاحطلبان و اتحادیهگرایانی بود که با کمال میل حاضر بودند در منطق سرمایهداری ادغام شوند، به شرطی که تغییرات خاصی صورت گیرد؛ تغییراتی که ساختار سرمایهداری را تهدید نمیکردند، بلکه آن را تقویت میکردند.
به همین دلیل، از نظر گرامشی، "رضایت" جایگزین "تضاد" میشود. کارگر که در ساختارهای روابط اجتماعی سرمایهداری ریشهدار شده است، قادر به دیدن استثمار خود نیست. از طریق حکومت هژمونیک، طبقه تحت سلطه هرگز از تضادی که قرار است بخشی از آن باشند، آگاه نمیشود. البته، منظور گرامشی از "رضایت"، مفهوم مدرن و فردگرایانه ما از رضایت نیست. رضایت برای گرامشی به سادگی به این معناست که اقتدار طبقه حاکم بدون مقاومت یا تضاد به ذهن طبقات تحت سلطه سرازیر میشود. ایدههای طبقه حاکم بدون هیچ گونه بررسی و واکاوی پذیرفته میشوند و بدیهی تلقی میگردند. فرد کارگر حتی ممکن است خود را با اخلاقیات طبقه حاکم یکی بداند. فکر کنید چند نفر به کار کردن 60 یا 70 ساعت در هفته افتخار میکنند. آنها استثمار خود را مانند یک نشان افتخار به سینه میآویزند، دقیقاً به این دلیل که از طریق سازوکارهای هژمونی، آموختهاند که روابط خود را نه به عنوان استثماری، بلکه به عنوان روابطی عادلانه و داوطلبانه تجربه کنند. افراد دیگر ممکن است از کار زیاد خوششان نیاید، اما باز هم میگویند "زندگی همین است" و وضعیت خود را اجتنابناپذیر میپذیرند.
به طور خلاصه، رضایت نه تأیید داوطلبانه وضعیت خود، بلکه فقدان مقاومت در برابر اقتداری است که از جامعه مدنی سرچشمه میگیرد؛ جامعهای که مرکز تولید هژمونیک را تشکیل میدهد. در جوامع لیبرال معمول است که بیش از نیمی از رأیدهندگان بالقوه در طول یک انتخابات اصلاً در مراکز رأیگیری حاضر نمیشوند. چگونه یک دولت میتواند ادعا کند که اراده دموکراتیک مردم است، در حالی که بیش از نیمی از رأیدهندگان بالقوه حتی در وهله اول برای رأی دادن حاضر نشدهاند؟ با این حال، عدم مقاومت کسانی که رأی نمیدهند، به عنوان رضایت به هر دولتی که انتخاب میشود، تفسیر میگردد. همانطور که میبینیم، این شکل از رضایت به هیچ وجه نشانهای معنادار از حاکمیت فرد و حق انتخاب او نیست؛ بلکه صرفاً عدم مقاومت در برابر قدرتهای موجود است.
آگاهی طبقاتی
جدایی گرامشی از مارکسیستهای مکانیکی/جبری آن زمان، به بهترین وجه با گفته خود گرامشی مشخص میشود که نوشت:
«قوانین ماتریالیسم تاریخی تنها پس از وقوع (post-factum) برای مطالعه و درک رویدادهای گذشته معتبرند؛ آنها نباید به بار سنگینی بر دوش حال و آینده تبدیل شوند( 1918).
این گسست، بسیاری از مفسران را بر آن داشته است که گرامشی را نه یک مارکسیست، بلکه یک ایدهآلیست طبقهبندی کنند. انکار ماتریالیسم تاریخی توسط گرامشی، و تصویر او از جهان به عنوان دنیایی از ایدهها که مرحله به مرحله جایگزین یکدیگر میشوند... آیا این همان بدعت قدیمی هگلی نیست که مارکس آن را وارونه کرد؟
کاملاً برعکس. مفهوم هژمونی گرامشی به عنوان گسترش نظریه مارکسیستی عمل میکند، نه تناقض با آن. معرفی آگاهی، تقلیل اهمیت شرایط مادی نیست، بلکه برعکس – نتیجه ضروری آن است. از نظر گرامشی، ماتریالیسم تاریخی میتواند آگاهی را در چارچوب خود جای دهد بدون آنکه هسته اقتصادی اصلی خود را از دست بدهد. در واقع، بدون آگاهی ذهنی، ماتریالیسم تاریخی صرفاً به "ماتریالیسم" تبدیل میشود و در نتیجه، "نا-تاریخی" خواهد بود.
یک خوانش مبتذل و ماتریالیستی از مارکس نمیتوانست آنچه را که در زمان گرامشی رخ میداد توضیح دهد. این خوانش تلاش میکرد با اتخاذ معرفتشناسی اثباتگرایانه، حفظ جبرگرایی اقتصادی سختگیرانه، و از همه مهمتر، برداشتی غایتشناسانه از تاریخ که امکان پیشبینی را فراهم میکرد، به دقت علمی متوسل شود. این برداشت لزوماً انفعال را در پی داشت. اگر کسی معتقد باشد که سرمایهداری لزوماً تحت وزن تضادهای خود فرو خواهد پاشید، هیچ کاری جز نشستن و انتظار کشیدن برای وقوع آن لازم نیست. گرامشی با بازگرداندن آگاهی انسان به بحث و تمرکز بر چگونگی شکلدهی هژمونی به آن، گفتمانی را احیا کرد که عملاً در حال انکار شکست خودش بود. تاریخ به خودی خود به جایی نمیرود. ما باید آن را به پیش ببریم. همانطور که ما محصول تاریخیم، تاریخ نیز محصول ماست.
سوسیالیسم دموکراتیک از دیدگاه آنتونیو گرامشی
گرامشی صرفاً به توصیف یا نظریهپردازی درباره اینکه چگونه نظم کنونی بر ما تحمیل میشود علاقهمند نیست، بلکه به چگونگی مقاومت ما در برابر آن نیز میپردازد. با اینکه گرامشی از انقلاب لنین حمایت میکرد، اما همواره از طریق مفهوم هژمونی خود، این باور را ابراز میداشت که تحول گسترده در آگاهی طبقاتی باید مقدم بر انقلاب باشد. انقلاب نباید از طریق دولتهای پلیسی بر مردم تحمیل شود. تغییر شرایط مادی به فرآیند آگاهی طبقاتی کمک میکند، اما به تنهایی ممکن است کافی نباشد.
به عنوان مثال، بسیاری از مردم کشورهای کمونیستی سابق، هیچ درک نظری از سیستمی که تحت آن زندگی میکردند، نداشتند. آنها فقط آن را به صورت عملی میفهمیدند. آنها دیدند که افراد جدیدی به آنها میگویند چه کاری باید انجام دهند، که صرفاً جایگزین افراد قدیمی شده بودند. از این رو، بدون تحول آگاهانه، انقلاب در معرض تضعیف خود قرار میگیرد.
راه گرامشی به سوسیالیسم مستلزم تبادل آزاد ایدهها، بحث و گفتگو، و دموکراسی مشارکتی مستقیم بود. برای او ابزارها به همان اندازه هدف مهم بودند. شاید یک حزب پیشتاز که در روسیه قدرت را به دست گرفت ضروری بود، اما در کشورهای اروپایی، این روش کارساز نبود. مسیری جدید باید هموار میشد؛ مسیری از مشارکت فعال در برابر سیستم سلطه و هژمونی، مسیری که خود علاقهای به تبدیل شدن به یک هژمون سلطهگر دیگر نداشته باشد.
منبع:
[ تصویر از : Mondadori via ]