در نامهای به تاریخ 1 ژوئن 1925، آپتون سینکلر خبر از یک آزمایش انقلابی داد: رمانِ نفتی [petro-novel] گونهای جدید در ادبیات داستانی است که از دردسرسازترین تناقضهای زندگیِ سوخت فسیلی در جهان مدرن الهام گرفته. سینکلر پیشبینی کرد: «این رمانِ نفتی که در دست دارم، بهترین کاری خواهد بود که در عمرم نوشتهام.» طی ده ماه بعد، روایتِ او مثل«فورانی از کلمات» بر صفحات جاری شد و سرانجام به یک رمان بزرگ آمریکایی دربارهی قدرت نفت بدل گشت. روایتی از سالهای 27-1926 که حماسهای است پرشور از یک خانواده، و در عین حال همچون رمانی هیجانآمیز و عامهپسند میدرخشد و گاهی نیز در قامت خطابهای ضدسرمایهداری جلوه میکند: چیزی سراپا شایستهی علامت تعجب در عنوانش. نفت! شاهکاری پرانرژی و چشمنواز است که داستانش به همهجا سرک میکشد: از برج عاجها و عمارتهای حصارکشیده گرفته تا سرحدات بایر و برهوت. این کتاب نشان میدهد که چگونه عطش نفتِ خام، هم رویاهای تازهای از آزادیِ دموکراتیک به بار آورد و هم درست به نقطهی مقابل آن بدل شد. در سراسر روایت، رمان پیشبینی میکند که ویرانی بهبارآمده بهدست سرمایهنفتی چهبسا میتواند به جهانی سبزتر و فراگیرتر بینجامد. کتابی که تا به امروز همچنان یکی از مهمترین نقدهایی است که بر انرژی فسیلی نوشته شده.
امروزه زمین در آتش میسوزد و شرکتهای سوخت فسیلی نیز بر این آتش میدمند. سالهای اخیر گرمترین دورههای ثبتشده در تاریخ بودهاند که با موجِ مهاجرتهای انبوه و شتاب گرفتن انقراضها همراه شده است، بیآنکه هیچ چشماندازی برای فروکشکردن این گرما دیده شود. همهی ما به نوعی مقصریم. کارشناسان اقلیمی همنظراند که شرایط حدّی آبوهوای امروز، نتیجهی استفادهی انسانی از انرژی است. کشورهای شمال مثل ایالات متحده، از آغاز قرن بیستم انباشتی از هیدروکربنهای میلیونها سال را یکجا در چنان حجم و سرعتی سوزاندهاند که سیاره دیگر توان جذب دوبارهی آن را ندارد. و نتیجهی آن چرخهی کربنی است که به شکلی خطرناک از کار افتاده است. چنانکه صرفهجویی، کمتر خریدن و کمتر سوزاندن هم دردی از ما دوا نخواهد کرد. حقیقت این است که تنها بیستوپنج غول سوخت فسیلی مسئول بیش از نیمی از کل انتشار کربناند. درآمدهای انرژی سر به فلک کشیده است، در حالیکه بخش بزرگی از کارگران آمریکایی همین حالا با دستمزد ناچیز زندگی میکنند. برچیدن این نهادها و انگیزههای سودجویانهی آتشافروزشان نیز مگر با اقدامی هماهنگ ممکن نخواهد بود؛ اقدامی که به پیوندهایی تازه در خطوط اقتصادی، نژادی و جنسیتی نیاز دارد. و نیز نیازمند بدیلهایی است در برابر این ایدهی نخنما که تصور جهان بدون نفت را از اساس ناممکن میکند. برای برونرفت از این آیندهی رو به بنبست، برای خودمان و دیگر خویشاوندان سیارهایمان، چارهای نداریم جز اینکه دوباره و بیدرنگ با این سوال روبرو شویم: «ما کیستیم؟»
نفت! رمانی است که بهتر از هر چیز نشان میدهد چگونه به اینجا رسیدیم، و در عین حال در میان خاکسترش نقشهی راهی برای سربرآوردنِ آیندهای عادلانهتر نیز بهجا میگذارد. در هستهی آن، تولد یک جامعهی کاملاً جدید در طول اوایل قرن بیستم نهفته است، زمانی که نخبگان یاد گرفتند چگونه یک سیستم تولیدِ مبتنی بر نفت را به کنترل خود درآورند؛ سیستمی که به چند مرد سفیدپوست امکان داد تا با استثمار دیگران به سرعت ثروتمند شوند. این همان سیستمی است که جهان را به زبالهدان خصوصی الیگارشهایی بدل کرده که زمین و نیروی کار ما را تصاحب کردند و حالا هم، در قدم آخر، میخواهند آیندهی زیستپذیر را از ما بگیرند. اما رمان سینکلر نشان میدهد که داستان نفت سرنوشتی لایتغیر نیست. ما میتوانیم با این نظام انرژی و کارِ ناپایدار که از روزگاری نه چندان دور، بهدست شرکتهایی با جیبهای گل و گشاد به راه افتاد تا دنیا را به آتش بکشد، سرشاخ شویم. صد سال پس از آنکه سرمایهداری فسیلی به اوج خود رسید، پرسش مرکزی رمان سینکلر همچنان به قوت خود باقی است: اکنون چگونه میتوانیم بهسوی یک دموکراسیِ پساکربنی برویم؟ نفت! طرح کلیِ این مأموریت فوری را پیش روی ما میگذارد؛ یک مطالبهی نامحقق که بقای همهی حیات آینده به آن وابسته است.
عنوان رمان سینکلر نه «نفت»، بلکه «نفت!» است. سینکلر در فاصلهی 2 ژوئن 1926 تا 7 مارس 1927، رمان را بیهیچ زینت و علامتی (با عنوان Oil) برای خوانندگان روزنامهی دیلی وورکر، ارگان ملی حزب کمونیست آمریکا منتشر کرد. بعدها بود که فهمید والتر گیلکیسون پیشدستی کرده و در سال 1924 رمانی با عنوان Oil نوشته؛ رمانی که پیشبینی میکرد «جنگهایی که در گذشته به بار آمده، در آینده بر سر نفت هم رخ خواهد داد.» ترفند سینکلر ـ علامت تعجب ـ به او این فرصت را داد تا هم از قید محدودیتهای کپیرایت بگریزد و هم استراتژی روایی اصلی رمانش را به رخ بکشد. او بهجای اینکه تن به نمایش بدیهی و خودآشکارِ نفت بدهد، آن را با طیفِ کالئیدوسکوپیکی از تداعیها درهم میآمیزد تا با اصطلاحات تازه و رؤیایی بازآفرینیاش کند: او زبان و روابط مادی تازهای پیشنهاد میدهد تا خوانندگان آن را احیا کنند. این علامتِ تعجب نشان میدهد که نفت ظرفیت برانگیختن احساسات شدیدی دارد: آزادی جاده، سرخوشیِ پرواز، و سرگیجهی دگرگونیهای ناگهانی اجتماعی. این ستون سیاه (علامت تعجب) گویی با دور زدن زبان، مثل نشانهای گرافیکی از یک انفجار یا فوران نفت پرده برداشته. در چاپ نخست حتی رگههای برجستهای روی این علامت روی جلد وجود دارد که شمایل وارونهای از یک دکل نفتی را به ذهن متبادر میکند. خواندنِ «نفت!» چیزی مثل سوختن فشردهی هیدروکربنهاست، با همان قدرتی که در «چشمانداز بهتآور» فصل ششم میتوان سرریز شدن نفت را به نظاره نشست. جایی که نفت خامِ سر به فلککشیده به «برجی از شعله» بدل میشود: «نفت شعلهور به زمین میخورد، برمیجهید، منفجر میشد، باز میپرید و باز فرومیافتاد.» صحنهی فوران نفت، درست مثل یک علامت تعجب واقعی که بر جهان نقش بسته، به ما نشان میدهد که چگونه نفت میتواند به زبان بدل شود و بالعکس. که چگونه یک نشانهی نوشتاری میتواند از درخشش سوزان اشیاء نیرو بگیرد.
اما وقتی که داستان روی ریل میافتد و پیش میرود، «نفت!» ناگهان پا روی ترمز میگذارد و رویکرد شهودیتری را انتخاب میکند: شاعرانگیای از جنسِ آهستهسوختن. سینکلر با زیر سوال بردن هیجانات شتابزدهی آن دوران، به مرور به ما میآموزد که ابعاد عظیم و فساد سرمایهداری نفتی را با تمرکز بر نابرابریهای عمیق در هستهی آن نظاره کنیم. اینجاست که سرخوشی آغازینِ جاده جای خودش را به احساساتی ناخوشایندتر میدهد: ترسی خزنده، خشمی اخلاقی و اضطرابی آمیخته به هشدار. در مسیر داستان، روند تدریجی مکاشفهی قهرمان برای خواننده نیز بازآفرینی میشود تا به فهمی روشنتر از نفت برسد. همان فهمی که سینکلر امید داشت پس از بستن کتاب، به مخالفتی مصممتر با صنعت سوخت فسیلی بینجامد.
در همان سالها که آپتون سینکلر بهدنیا آمد، یکی از سرنوشتسازترین گذارهای تاریخ بشریت هم رقم خورد: نخستین دههای بود که سوختهای فسیلی انرژیای به مراتب بیشتر ا ز آنچه که فتوسنتز سنتی تأمین میکرد، در اختیار جوامع گذاشته بودند. نیروی محرک این گذار، حرکت از اقتصادهای صنعتی مبتنی بر زغالسنگ بهسوی قدرت تازه کشفشدهی نفت و گاز طبیعی بود. کشورهایی مانند ایالات متحده با سر عتِ هرچه تمامتر مشغول سوزاندن «خورشید کربنیزه» شده بودند. در سال 1880، تولید جهانی نفت به چهار مگاتن در سال رسید؛ تا سال 1900 بهطرز انفجاریای به 22.5 مگاتن افزایش پیدا کرد، و در 1920 چهار برابر شد و به مرز صد مگاتن هم رسید. این عدمتعادل در چرخهی کربن، به توهّمی دامن زد که گویی ثروت میتواند بی هیچ حد و مرزی همواره گسترش یابد؛ بی که به کارخانههای بزرگتر، نیروی کار بیشتر، ذخایر طلا یا قلمروهای ماوراءبحار نیاز چندانی داشته باشد. آثار سینکلر توجه ما را به پوستهی سمّیِ همین توهمفروشیهای ولخرجانه جلب میکند: هرجا که نفت باشد بهزودی خاکِ فاسدشده، آسمان دودزده و جنگهای سلبِمالکیت هم به دنبالش میآید.
پرفروشترین کتابهای سینکلر همزمان تاریخچهای از افزایش مصرف انرژی زمین را نیز روایت میکنند. چیزی که امروز میتوان آن را با واحد «ذرات در میلیون» (ppm) کربن جوّی باقی مانده در هوا اندازهگیری کرد. «جنگل» (منتشرشده در 1906، زمانی که سطح کربن در جو ppm 298 بود)، «سلطان زغالسنگ» (1917، ppm 302)، و «نفت!» (1926–27، ppm 309) تریلوژی «انرژی صنعتی» او را میسازند که هر یک نظامی از سوخت مدرن را بررسی میکند. یعنی بهترتیب: غذای ارزان، زغال ارزان، و نفت ارزان. این سه کتاب، در مسیری قوسی از سالهای تزریق فزاینده و متمرکز کربن، آزادیهای مدرنیته را به ریشههای خشن آن بازمیگردانند: تصرف خشونتبار سوختها، ماشینها و بدنهای کارگر. کل روایت رشد آمریکا در قالب داستانی از استثمار دوگانه بازگفته میشود: استثمار ذخایر کالری یا سوخت مکانیکی، و استثمار نیروهای کاری که در طوفان توسعهی آن دوران فرسوده شدند. در اینجا نشانههایی از منطق نخستین مطالعات نظامهای انرژی در قرن نوزدهم را میبینیم، زمانی که فیزیکدانان همه چیز را به توان بالقوهی کار فرو کاستند. اما در برابر این میل علمی به پرورش روابط کاریِ هرچه پربازدهتر و متعاقباً سودآورتر، سینکلر ثمراتِ عجیب و تلخ زندگی صنعتیشده را بیپرده پیش چشم ما آشکار میکند.
در این سلسله داستانها، سینکلر در تلاش است تا روایتی ارائه کند که چگونه منازعات بر سر انرژی، از یکسو به پیشرفت تمدن بشری و از سوی دیگر به گسترش نیمهی تاریک و وحشی در بطن آن ختم شد. «جنگل»، نخستین موفقیت سینکلر ورای دغدغهی مستقیمش در مورد ناپاکیهای صنعت گوشت، جنگل را به مثابهی افسانهی انرژیزایی پیش چشم میآورد. این رمان پیوندهای مادیِ بنیادینی را برجسته میکند که گاوها، مرغها و خوکها را به کارگران متصل کرده؛ اگر از آن سو دامها در تولید غذا آلوده میشدند، از این سو نیز کارگران بودند که در روند سوخترسانی به مدرنیته به خواری و فرودستی میافتادند. در سطح ظاهری، «جنگل» استثمار بدنهای انسانی را با استثمار حیوانات در کشتارگاه یکسان فرض میکند. هر دو بخشی از یک نظام انرژی هماهنگاند که به سود طبقهای سرمایهدار و سودجو عمل میکنند. «سلطان زغالسنگ» این رویکرد را با پرداختن به اقتصاد فسیلی آمریکا گسترش داد. سینکلر که از سرکوب خشونتآمیز اعتصاب معدنچیان در 1914 در لادلو (جنوب کلرادو) به هراس افتاده بود -آنجا که یک شرکت زغالسنگ متعلق به راکفلر نیروهای شبهنظامی و گارد ایالتی را به یاری خود فراخواند- تلاش معدنچیان را برای مقابله با نخبگان از راه اتحاد، بستن محلهای استخراج، و مختل کردن جریان سودهای انرژی بازنمایی کرد.
این تخیّل رادیکال از سوخت، تحت تأثیر افشاگریهای اثرگذاری بود که دربارهی حرص و طمع شرکتها به راه افتاد. بهویژه اثر تاثیرگذار ایدا ام. تاربِل دربارهی تاریخچهی شرکت استاندارد اویل (1904، ppm 297.5) بود که نشان میداد چگونه اتحادیهی استاندارد با بیرحمی و سماجتِ مالکش، جان دی. راکفلر، به سلطه رسید. کتاب تاربِل، استاندارد را به سوژهی نفرتِ جناح چپ سیاسی بدل کرد و سینکلر را به فکر انداخت. با این حال، داستانهای انرژیِ سینکلر از دو جهت یگانهاند: نخست به خاطر توجهشان به مادّیت خاص سوختهایی چون زغالسنگ و نفت، و دوم به خاطر نشان دادن اینکه چگونه تولید، مصرف و بازنمایی آن سوختها شکلدهندهی منازعات طبقاتی پیرامونشان بوده. پس از موفقیتهای نیمبند از پسِ «سلطان زغالسنگ»، «نفت!» بازگشت سینکلر به دوران اوجش بود. بهویژه اینکه ساختار رشد و بلوغ سلطان زغالسنگ را دوباره زنده کرد؛ همان روایتی که جوانی مرفه (هال وارنر) را از تردیدهای نوجوانی به درکی پختهتر از زیانهای سرمایهداری زغالسنگ میرساند. «نفت!» نیز فرایند بلوغ جیمز آرنولد راس جونیور، معروف به بانی، شاهزادهی جوان نفت، وارث حساسِ یک ثروت انرژی را دنبال میکند که در جریان آشنایی با فرودستان عصر خود، از پیوندهای طبقاتیاش دست میکشد. آغاز «نفت!» در سال 1912 البته که آن را به وارث خلاقهی اثری دیگر بدل میکند: تاریخچهی استاندارد اویل تاربِل. چرا که در 1911، دولت آمریکا حکم داد استاندارد اویل قانون ضدانحصار شرمن را نقض کرده و آن را به سیوچهار شرکت منطقهای تقسیم کرد؛ یک پیروزی برای لیبرال دموکراسی که اثر افشاگرانهی تاربل محرک آن بود. اما پس از آن عقبنشینی آغاز شد: از دل این تجزیهی استاندارد اویل، دوران باززاییِ تبانی بین چند انحصارطلبی نفتی متولد شد که آخرین شرکتهای مستقل را هم بلعیدند یا از میدان به در کردند. این بازآرایی حیرتآور، برای سینکلر پرسش خلاقانهی بزرگتری را پیش کشید: چگونه یک اثر داستانی میتواند بدیلی در برابر سرمایهداری نفتی پیش بگذارد، بدیلی که آثاری چون تاریخچهی استاندارد اویل نتوانستند فراهم کنند؟
برای پاسخ به این پرسش، چه بهتر که بدانیم سینکلر چگونه قواعد معمول داستاننویسی را بازتعریف کرد. البته به معنای واقعی کلمه، همهی رمانهای مدرن رمانهای نفتیاند. دست روی هر داستان محبوبی که بگذارید، خواهید دید که نفت در پسزمینهی روایت جریان دارد و شخصیتها و ذهنیتها را سر و شکل میدهد. رمان «گتسبی بزرگ» اثر اسکات فیتزجرالد (1925، ppm 305) کلکسیون ماشینهای درخشان قهرمان داستان را نشانهای از آرزوهای دوران تازه میداند، در حالی که «خانم دالویِ» ویرجینیا وولف (1927، ppm 306) حرکتهای پیچاپیچ هواپیما و اتومبیل را به دو استعاره برای شخصیت انسانی تبدیل میکند، جایی که جریان ذهن کلاریسا دالوی در هیاهوی بیوقفهی لندن طنینانداز میشود. بنزین و گازوئیل، میل و سوژگی: اگر کمی دقت کنید میبینید که هیدروکربنها در نبض رو به رشد ادبیات میتپند و مخفیانه داستانهایی از هستی و تعلق، توسعهی فردی و تحول اجتماعی را زنده میکنند.
دلایل موجهی وجود دارد که چرا نفت در این دوران وارد ادبیات شد. بین سالهای 1900 تا 1930، تولید جهانی نفت در میانهی رواج رانندگی با سوخت نفتی، حدود 300 درصد افزایش یافت. ورود نفت به خیابانها با گسترش نفوذ آن در دریاها و آسمانها همزمان شد. و این شگفتیهای مکانیکی با موجی از کالاهای ارزانِ مبتنی بر نفت، شامل کودها و آفتکشها، صفحههای گرامافون و هزاران محصول پلاستیکی که خانههای طبقه متوسط در کشورهای شمالی مانند آمریکا را پر کرده بود، کامل میشد.
مسئله اینجاست که رمانها به ندرت نفت را به شکل واقعیاش نشان میدهند. وقتی نویسندگان نفت را به اثر هنری تبدیل میکنند، این ماده وارد قلمرویی میشود که اگرچه شناخته شده ولی کمتر به آن اندیشیده شده است. بهعنوان اولین کالای سرمایهداری، نفت همان است که کارل مارکس آن را «چیزی فراتر از محسوسات» مینامید: چیزی که بهطرزی جادویی از عرق، سختی و خون انسانی که آن را بهوجود آورده جدا افتاده. نفت که طی میلیونها سال از جلبکهای باستانی پدید آمده، در اعماق زمین انباشت میشود تا کارگرانِ دوردست به زحمت و سختی آن را استخراج کنند. همانطور که آمیتاو گُش در نقد «شهرهای نمکی» عبدالرحمن منیف (1984–89، ppm 344–353) اشاره کرده، رمان آنگلو-آمریکایی ممکن است برای نشان دادن واقعیتهایی در این مقیاس اصلاً به کار نیاید. واضح است که صنعت نفت تلاش کرده فرایند ناپدید شدن خودش را کامل کند: محلهای استخراج نفت به دقت از دید عموم پنهان شده و نفت استخراجشده بدون نشانهای در شبکهای از خطوط لوله، ترمینالها، پالایشگاهها و پمپها به گردش درمیآید. این شبکه تنها زمانی در ذهن جمعی ما ظاهر میشود که اختلال چشمگیری رخ دهد؛ یعنی سکویی منفجر شود یا اعتراض به خط لوله صدر اخبار را پر کند. روزانه 101 میلیون بشکه نفت جابهجا میشود بدون اینکه هیچکس چیزی دربارهی آن بگوید.
به همین دلیل است که خواندن «نفت!» شگفتآور است. این کتاب یکی از معدود آثار داستانی است که فرهنگ نفت را موضوع اصلیاش قرار میدهد و پرده از چیزی برمیدارد که مارکس «خلوتگاهِ مخفی تولید» مینامد؛ جایی که کارگرانِ نفتِ خام به منبع تصفیهشدهای برای سرمایهداران بدل میشوند. این رمان در همان بازهای منتشر شده که صنعت کوچک و محدود نفت، به صنعتی فراگیر و کلان تبدیل شد. رمان نشان میدهد که نفت چگونه جامعهی آمریکا را درنوردید و سپس از دید عموم محو شد. سینکلر فراتر از اقدامات وحشتناک این یا آن شرکت (به سبک تاریخچهی تاربِل) شبکهای عظیم از شرایط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را کشف میکند که مشخصهی عصر نفت بود: نه تنها روابط طبقاتی جدید، بلکه آرزوها، عادتها، فرضیات و عواطفی که اصلاح صنعت را دشوار میکرد و سینکلر ازقضا به دنبال بازآفرینی همانها بود.
«نفت!» دربارهی ظهور منطقهی لسآنجلس است؛ همانجایی که سینکلر از سال 1915 به آنجا نقل مکان کرد. ادوارد ال. دوهینی (که الگوی شخصیت پدر بانی، جیمز راس سینیور بود) نخستینبار در سال 1892 در لسآنجلس نفت پیدا کرد. سی سال بعد، این منطقه به طرزی انفجاری به مرکز جهانی نفت بدل شد و به دههی بیست میلادی شور و هیجان تازهای بخشید. در اوایل دههی 1920، بهرهبرداران نفتی مخزنی را در هانتینگتون بیچ افتتاح کردند و کمی پس از آن، در لانگ بیچ -نزدیک خانهی سینکلر- کشفی تاریخی رخ داد که جنگلی از دکلها را سبز کرد. به دنبال آن، جنوب کالیفرنیا با تگزاس و تولسا برای عنوان مهمترین منطقهی نفتی آمریکا به رقابت افتاد. جادوی دلارهای نفتی زمینهای خشک کشاورزی را به کعبهی آمال بانکداری و سرمایهگذاری مالی، تولید صنعتی، املاک و مستغلات و سرگرمی بدل کرد. در سال 1927 نشریهی نیو ریپابلیک نوشت: «این رشد پیوسته و سریع مهمترین چیزی است که باید دربارهی لسآنجلس فهمید… این رشد،خوشبینیِ آسوده و رفاهِ تنپرورانه به بار میآورد که بر زندگی مردم چیره میشود. هرچیزی ممکن بهنظر میرسد؛ آینده از آنِ شماست؛ و گذشته؟ انگار اصلاً گذشتهای وجود ندارد.» برای خیلیها، نفت پایانی بر تاریخ بود؛ آغاز عصری جاودان از رشد بیپایان.
اما نه برای همه. در انکار گذشته توسط نیو ریپابلیک، میتوان انکار جمعیتهای نژادی و اقتصادیای را دید که در گذشته پایههای توسعهی کالیفرنیا را فراهم کرده بودند؛ از جمله جوامع بومی، سیاهپوست، آسیایی و اسپانیاییتبار که در شتاب نفتی کنار گذاشته شدند. بسیاری توسعهی نفتی منطقه را یک نفرین میدیدند؛ هزاران نفر در قمارهای مالی سوداگرانه بیخانمان و بیپول شدند. در حالی که نفت امیدهای جمعی به زندگی تازه را برمیانگیخت، شکافهای طبقاتی بین کارگران و مالکان را در واقعیت عینی نیز عمیقتر میکرد. همچنان که الهامبخشِ خیالپردازیهای قدرقدرت درباره نابودی فضا و زمان از گذرِ راندن در جاده بود، باعث میشد تا همهجا شبیه به هم به نظر برسد. سینکلر نشان میدهد که چگونه حومههای مرتب و آراسته، مراکز خرید و کاخهای سینمایی منطقه به واسطهی بیاباننماهایی ممکن شدند که در هیچ جای دیگر زمین وجود نداشت. و چگونه این خوشبینی نفتی غالباً نمودی بیرحمانه پیدا میکرد.
در نیمهی نخست رمان «نفت!»، راسِ پدر (مشهور به «دَد») مجموعهای از چاههای نفت را اطراف لسآنجلس (مشهور به «شهر فرشتگان») تصاحب میکند و به ملتهای متخاصم در جنگ جهانی اول نفت میفروشد تا به این ترتیب پسرش را غرق در ناز و نعمت کند. بانی در حالی با طبقات عامه خوش میگذراند که گسترش صنعت نفت همهچیز را در کشور زیر و رو کرده. موج نفوذ نفتی از مناطق مخفی قربانیشدهی نفت تا عالیترین نهادهای مدنی را در مینوردد. بنابراین، آموزش بانی در دانشگاه ساترن پسیفیک (که در واقع با اندکی تغییر در نام، همان دانشگاه کالیفرنیای جنوبی است) به مثابهی تمرینی در پالایش و تصفیهی نفت جلوه میکند، گویی که ثروت پدر از خلال تحصیل بانی تطهیر -پالایش- میشود. در نیمهی دوم رمان، بانی با کارگران بیشتری مواجه میشود که زیر چرخهای گسترش فرهنگ نفتی له شدهاند. هر کشف تازهی نفتی اعتصاب کارگری بزرگتری را در پی میآورد، «مخازن ذخیرهسازی» نفت همزمان با «محبسهای زندان» برای کارگران شورشی گسترش مییابد. این یک ستیز طبقاتی بیرحمانه و فزاینده است؛ دیالکتیکی از ویرانسازی خلاق که بانی را به پسری ولخرج بدل میکند. گرچه او ناچار است بهعنوان یک سوژهی نفتیِ بالغ ــ کسی که کار، فراغت و جابهجاییاش با نفت تعریف میشودــ شکل بگیرد، اما زندگیِ یک نفتفروش سرمایهدار، چیزی مثل پدرش، را نفی میکند و میکوشد تا جهانی دیگر بسازد، جهانی فراتر از دسترس سرمایهداری نفتی.
رمان «نفت!» با هیجان خاص و آشنای نفت آغاز میشود. راوی چنین شروع میکند: «جاده هموار و بینقص، دقیقاً به عرض چهار متر و بیستوشش سانتیمتر، پیش میرفت، با لبههایی که انگار با قیچی تیزی برش خورده بود؛ نواری از بتن خاکستری که دستی غولآسا آن را مانند فرش بر فراز دره پهن کرده بود. زمینی که جاده روی آن ساخته شده بود، همچون موجهای پی در پی و طولانی، شیبی ملایم برمیداشت، بعد ناگهان به سرازیری میافتاد. تو هم همراهش اوج میگرفتی و به سرعت فرود میآمدی، اما ترسی نداشت، چون میدانستی آن نوار جادویی آنجاست؛ فارغ از هر مانع و خالی از هر دستانداز، به انتطار عبور لاستیکهای پربادی نشسته است که هفت دور در ثانیه میچرخند.» در این تابلو از آزادی، راس پدر و پسر در بزرگراه با سرعت پیش میرانند، چنانکه گویی از زمان، مکان و پیوندهای اجتماعی فراتر رفتهاند. به زیرساخت نامرئی نثر سینکلر توجه کنید: کابلکشی نحویاش با نقطهویرگولها، ویرگولها و خطتیرهها، حسی از خود جاده بازتولید میکند. سینکلر بهطرز زیرکانهای از خوانندگان دعوت میکند تا در لذتهای نفت شریک شوند، هرچند نکتهی کلیدی روشن است: در برابر فریبندگی نفت، تاریخ و زمینه محو میشوند. «آن چه گذشته دیگر گذشته»، پدر به پسرش میگوید، «بهتر نیست بگوییم گذشتگان گذشتهاند؟»
اما این شتاب برای همیشه دوام نمیآورد. پس از توقفی برای بنزین، راسها در چشماندازی تازهاحداث از متلهای کنار جاده، رستورانهای کوچک و مراکز خرید عبور میکنند تا به اتاق پشتی رئیس حزب برسند. اینجاست که چرخه کامل میشود: وقتی پدر سبیل رئیس را چرب میکند تا جادهای عمومی به سوی میدان نفتیاش بکشد، میبینیم که آزادیهای مسلط نفتی تا چه اندازه بر جنایت و فساد استوار است. سلاطین نفت قانون را برای دیگران وضع میکنند، نه خودشان. این نخستین نمونه از قانونشکنیهایی است که پدر به آنها تن میدهد. او با اینکه مردی خیرخواه است، اما در گردونهی اجبارهای بازی نفت گرفتار میشود؛ گردونهای که سرانجام سرنوشتش را به تباهی میکشاند.
همهی راهها به میدان نفتی ختم میشوند: منطقهی متلاطم برخورد در مدرنیتهی مبتنی بر نفت، جایی که نظامهای انسانی و غیرانسانی به هم میرسند. تصویر شاخص این فضا همان فوران نفت است؛ پدیدهای که معاصران سینکلر آن را هدیهای رایگان از دل طبیعت بازنمایی میکردند: سیلی ارگاسمگونه که بدون رنج انسانی فوران میکرد و به همه در شعاع خود وعدهی آزادی از کار و نیاز میداد. این خیالپردازی الهامبخش عنوان موقت سینکلر، «طلای روان» شد و سالها بعد در اقتباس سینمایی پل توماس اندرسون از رمان «خون به پا خواهد شد» (2007) دوباره جان گرفت؛ آنجا که شخصیت دنیل پلِینویو (با بازی دنیل دی لوئیس) هنگام دیدن فوران نفتی، لبخندی نیمبند و نادر روی لب میآورد. اما رمان سینکلر، فوران نفت را نه بهعنوان هدیهای طبیعی، بلکه بهمثابهی نمایش ویرانی برای آن جوامع فرودستی بازمینویسد که ناچار بودند زمین و نیروی کار خود را حراج کنند. در سلسلهای از فورانهای هرچه ترسناکتر، روشن میشود که نفت برای کارگرانی که «لنگلنگان … در مسیر خطر میکوشند جریان را متوقف کنند» به معنای فاجعه است. از همینجاست که رمان به معنای واقعی کلمه «چرب» میشود: جایی که عشقِ نفت به تدریج جای خود را به نفرتی خزنده میدهد و احساس آزادی و وفاداری خانوادگی بانی با واقعیتهای ناخوشایند و خامِ مدرنیته آلوده میشود.
اما بیزاری خودش نیز نوعی وابستگی است و احساسات متضاد ما را به جایی نمیرسانند. در جهان رو به گرمایش امروز، دلایل بسیاری برای نفرت از این ماده وجود دارد: ما میدانیم که کربن ناشی از سوختن انرژیهای فسیلی بهزودی در را به روی هر آیندهی قابل سکونتی برای گونههای مختلف موجودات خواهد بست. با این حال، ضرورتِ فوریِ گذار از نفت، تا امروز مسدود مانده؛ چرا که هنوز دلایل بسیاری برای دوست داشتن آن وجود دارد. نفت، رؤیای طبقهی متوسط را برای «زندگی خوب» برآورده کرده ؛ رویایی که هرچند رنگ باخته، اما همچنان در اشتیاق خانههای وسیع حومه، سفرهای طولانی تابستانی با ماشین، و کوهی از ابزارهای پلاستیکی پابرجاست. مثل یک رابطه عاشقانهی سمّی با ابعادی فاجعهبار، این رویا حتی زمانی که در حال غرق شدنیم، با ما باقی مانده. ما همهی اینها را با همهی وجودمان میدانیم، همانقدر درونی که بازماندههای پتروشیمی در بدنهای ما انباشته شدهاند. اما هنوز آیینها و روابطی به جا مانده از نفت را رها نکردهایم.
این بنبست نشان میدهد که نفت صرفاً یک ترکیب مایع یا مجموعهای از روابط کالایی نیست. نفت روحی است که در نظام فرهنگی گستردهتری دمیده شده. درون شبکهای از فرمها و احساسات که نفت را خواستنی و اجتنابناپذیر میکند، حتی آنزمان که از آسیبهایش بیزاریم. این نظام، در حالی که وضعیت اضطراری اقلیمی هر روز شدت میگیرد، حسی مشترک از ناتوانی پدید آورده است. بسیاری دریافتهاند که افق زمانی برای جلوگیری از بدترین پیامدها، مستلزم تغییرات بزرگ و ساختاری در شیوهی تولید جامعه است. اما در بحبوحهی تسلط روزافزونِ فرهنگ نفتی، تصور هرگونه اقدامی جز کاهش مصرف شخصی و کمرنگ کردن ردپای کربن خود دشوار به نظر میرسد- هرچند که انتخابهای مصرفیِ دقیق برای وادار کردن شرکتها به حفظ نفت در زیر زمین کفایت نمیکند.
خود سینکلر را در نظر بگیرید. در 23 ژوئن 1921، کارتل شل در نزدیکی خانهی او در پاسادنا، به فورانی 114 فوتی از نفت رسید. این اکتشاف، تب تند کشف نفت در کالیفرنیا را کلید زد. در تب و تاب جنون نفتی، همسر سینکلر، مری کیمبرو، دو قطعه زمین خرید و با سایر مالکان زمین ملاقات کرد تا قیمت مشترکی تعیین کنند. اما این «جلسات جمعی» به جروبحثهایی بدل شد با این پرسش که چه کسی سزاوار سهم بیشتری است. این واقعه جرقهی ایدهی سینکلر برای نگارش یک «رمان نفتی» شد؛ رمانی دربارهی اینکه چگونه نفت هنجارهای دموکراتیک را از کار میاندازد. با این حال طنز ماجرا به قوت خود باقی است: چیزی که الهامبخش نقد سینکلر بر سرمایهداری نفتی شد، همزمان فرصتی برای سودجویی شخصی نیز بود. این سود بادآورده در نوامبر 1926 کامل شد؛ درست زمانی که سینکلر جملهی «پایان» را تایپ میکرد کیمبرو زمینهایش را میفروخت تا پول هنگفتی به دست بیاورد.
در این حکایت، میتوان تناقضهای عجیب در هستهی دوران نفتی را دید. با توجه به اهمیت نفت به عنوان نیروی حیاتی مدرنیته، چگونه میتوان چیزهایی را که فراهم کرده، با علم به اثرات وخیم آن، نخواست و پس زد؟ هنگام خواندن رمان «نفت!» باید دقت کرد که این اثر چگونه گاهی جادههای باز و آزادیِ رانندگی یا کالاهایی همچون «قیرِ دلپذیر» را ستایش میکند؛ ستایشی که گاهی بر ایدههای انتقادی سینکلر سایه میاندازد. این همان مشکل روششناختیای است که رمان هرگز به آن پاسخ نمیدهد، بلکه آن را به سرچشمهی تعلیق و کشمکش داستانیِ خود بدل میکند. به عبارت دیگر، این مسئله که چگونه میتوان بهدرستی از نفت نفرت داشت، هم به یک بنبست ایدئولوژیک بدل میشود و هم به طرح داستانیِ رمان. فصلهای مرکزی رمان ماشینآلات عظیمالجثهی نفتی را دنبال میکنند که نفت خام را به شالودهی زندگی روزمره بدل میسازند. حال اینکه چرخدندههای این ماشین را خانهها و ادارات و دانشگاههای کشور تا دژهای حکمرانی و دورافتادهترین عرصههای فرهنگ ساختهاند.
کار این ماشین را میتوان در یک واژه خلاصه کرد: تصفیه. در معنای مستقیم کلمه، تصفیه همان فرآیند تبدیل نفت خام به مجموعهای از فرآوردههای تفکیکشده است. به یاد بیاورید صحنهای را که «بانی» به پالایشگاه پدرش سر میزند تا ببیند نفت خام «سیاه و چرکین» چگونه به بیشمار رنگ و حالات گوناگون درمیآید. این صحنه، که بزرگترین افزودهی سینکلر به نسخهی تکجلدی «نفت!» است، شیفتگی رمان را به مفهومِ تصفیه برجسته میکند. چنانکه راوی توضیح میدهد، از یک منبع هیدروکربنی میتوان «بنزین در چندین کیفیت، نفت چراغ، بنزن و نفتا» به دست آورد. اما تصفیه تنها در پالایشگاه آغاز میشود. این فرآیند زمانی ادامه پیدا میکند که نفت به فرهنگ بدل میشود -مجموعهای از احساسات، امیال، تجربهها و دلبستگیهای تجزیهشده که ریشه در هیدروکربنها دارد. ماهیت بیوقفهی این فرآیند بیشباهت به تکنیک تقطیرِ پیوستهای نیست که فاصلهی میان چرخههای تصفیه را از میان برداشت و تولید نفت را به مقیاسهای عظیم جدید رساند.
آنچه اهمیت ویژه دارد، شکلگیری رسانههای جمعی نوظهوری است که «فرهنگ را بهصورت عمده تولید میکنند»: روزنامهها و مجلات سراسری، فیلمها و برنامههای رادیویی. این کتاب نقدی گزنده به صنعت فرهنگِ نفتی و بیش از همه به نظام استودیویی هالیوود است. از نظر تاریخی، رشد هالیوود همزمان با تجارت نفت کالیفرنیا بود. هالیوود که در 1910 صرفاً یک مکان فرعی برای فیلمبرداری بود، تا 1930 سراپا با فیلمسازی تجاری مترادف شد. گروههای تولید به خاطر آفتاب فراوان و لوکیشنهای متنوع منطقه به آنجا آمدند و بهواسطهی شرایط شدیداً ضداتحادیهای که لابی نفت فراهم کرده بود، رشد کردند. استودیوهای بزرگ فیلمسازی نقشی حیاتی در گسترش سرمایهداری نفتی داشتند. با تبدیل سینما به صنعتی عظیم، روایتها و اخبار مربوط به نزاعهای طبقاتی محو شدند و بازنمایی اعتصاب کارگران نفت جای خود را به ملودرامهای پرزرقوبرقی داد که زندگی پرانرژی ملت را جشن میگرفتند. در دورانی که بسیاری از مردم هر هفته به سینما میرفتند، این تغییر، دگرگونی عظیم فرهنگی را رقم زد.
رمان نشان میدهد که چگونه سینما و نفت همزمان به بلوغ رسیدند. درست همانطور که چند استودیو بهتدریج کنترل تولید فیلم، تبلیغات و فروش بلیت را بهدست میگیرند، چند انحصار نفتی نیز آخرین بازیگران مستقل را کنار میزنند. «پدر» ناچار میشود با ورنن راسکو (که الگوی او هری اف. سینکلر از شرکت Sinclair Oil است) شراکتی به هم بزند تا زنجیرهای یکپارچه از میدانهای نفتی، پالایشگاهها و پمپ بنزینها بسازد. این اتحاد در رابطهی عاشقانهی راسکو با ستارهی سینما، آنابل ایمز، تجسم مییابد. اما پیوند میان نفت و سینما بیش از هر چیز در عشق بانی به ویولا تریسی سر بر میکند. هرچه ثروت نفتی بانی بیشتر میشود، شهرت «وی» نیز با موجی از فیلمهای طرفدار نفت بالا میرود؛ آخرینِ این فیلمها داستان دیکتاتوری را روایت میکند که «یکی از بزرگترین میدانهای نفتی رومانی را به یک سندیکای آمریکایی میبخشد.»
اینجا یک تمثیل روشن از قدرت شکل میگیرد: رسانههای مدرن بهعنوان دستیاری حیاتی برای مشروعیتبخشی نفت سر برمیآورند. وقتی به سینما میرویم یا مجلهای برمیداریم، ناخودآگاه نفت را در قالب هنر و فرهنگ پالایششده مصرف میکنیم (نفتی که روزی مادهی خام نگاتیو فیلم بود). بااینحال در دل این تمثیل، رمان یک تمثیل عاشقانهی دیگر هم میگنجاند: بانی حتی پس از آنکه درمییابد «وی» با شرکتهای بزرگ نفت همدست است، باز نمیتواند از او دل بکند. او تا پایان حضور کاریزماتیک خود را حفظ میکند -موضوع یک شیفتگی ویرانگر که او آموخته آن را انکار کند، اما هرگز نمیتواند از آن دست بکشد. این وابستگی بر احساسات بعدی او نسبت به ریچل منزیز و روت واتکینز هم سایه میافکند و به شکلی هولناک او را با راسکو پیوند میدهد. سینکلر نشان میدهد که ممکن است چیزی را که به ما آسیب میزند تا سالها دوست بداریم، و اینکه نفرت از زیانهای نفت لزوماً به پیدایش شرایط تازهای برای زیستن منتهی نمیشود.
ازاینرو، طرح «تصفیه» در «نفت!» از زنجیرهی کالایی اولیهای که میدانهای نفتی پدر را به پمپبنزینها، کارخانهها و خانهها متصل میکرد، فراتر میرود. سینکلر یادآور میشود که ما نمیتوانیم ماهیت بدیهیِ نفت را بفهمیم، مگر آنکه دریابیم نفت چگونه در هنر، سرگرمی و خبرهای مدرن منتشر و پراکنده میشود. به همین دلیل است که رمان هرگز تعریف نمیکند نفت چیست، چه رسد به اینکه آن را ذاتاً شرّی ذاتی نشان دهد. نفت نه یک جوهر ثابت، بلکه چیزی شبیه به یک فرایند است: شبکهای از روابط مادی و فرهنگی که در زمان گسترش مییابند. در این نگاه تسلایی نهفته است. سینکلر با نوشتن رمانی مشتمل بر ژانرهای گوناگونِ درگیر در ساخت نفت، و با بازنمایی آن ساختارها بهمثابهی خود ساختار، ادعایی بهعنوان ژانر مادر مطرح میکند که همهی آنها را شامل میشود. «نفت!» روایت کلانتری از این ماجرا میدهد که چگونه فرهنگ از نفت ساخته میشود. و در این مسیر، به ما اجازه میدهد تا از بیرون به همهی اتفاقات نگاه کنیم.
«نفت!» در برخی موارد نیز با سکوتها و تحریفهای معنادار خود دست به گریبان است. وقتی سینکلر در پی تصویرسازیِ یک رمانِ نفتی«بزرگ» و «آمریکایی» بود، در بازنمایی واقعیتهای نژاد و امپراتوری -واقعیتهایی که موضوعِ رمان او را ناگزیر به مواجهه با آنها میکرد- به دردسر افتاد. بهصراحت، کارگرانِ نفت بهعنوان «همهی آمریکاییهای سفیدپوست» در متن ظاهر میشوند، در حالی که سینکلر روشهای استخدامیِ ضدِ سیاهان را که منجر به پدید آمدنِ نیرویِ کاری انحصاری شد، نادیده میگیرد.
در سراسر رمان، افراد غیرسفیدپوست در موقعیتی نمادین قرار دارند و بیرون از حلقهی فرهنگِ نفتیِ ایالاتِ متحده باقی میمانند. همین امر دربارهی جهان پهناورتر نیز صادق است. هنگام ترسیم درام جهانی خشونت نفت در جنگ جهانی اول -زمانی که نفت به منبع اصلی تأمین سوختِ کشتیها، هواپیماها، وسایل نقلیهی زمینی و مهمات بدل شد- متن بخش چشمگیری از کرهی زمین را نادیده میگیرد. «نفت!» به جزئیاتِ مناقشات نفتیِ رومانی و روسیه میپردازد، در حالی که در برابر مبارزات مردم رنگینپوست در مکزیک، ترینیداد و ونزوئلا عمدتاً سکوت میکند. موصل، در عراقِ امروز، بهصورت سرزمینی بیسکنه تصویر میشود. افسانهی نفت سفید سینکلر، توجه او را نسبت به سرچشمههای مدرنیتهی نفتی در سراسر جنوب جهانی کم میکند و چشم او را نسبت به مبارزات نژادی داخل کشور نیز میبندد.
آنچه «نفت!» در نهایت بهدرستی دریافته این است که سرمایهداری نفتی یک غول عظیم و ناپایدار است: سیستمی طراحیشده برای تغذیه از نیرویِ کار، جان و زمینِ غصبشده تا آنجا که همهچیز به آتش کشیده شود. سیستمی که در آن رؤیاهای نوپای طبقهی متوسط دربارهی زندگیِ خوب، دست در دست رنج فزاینده طبقهی پایین و سطوح بیحدّ و حصر افراط طبقهی حاکم پیش میرود. این وضعیت نیازمند تغییرِ جمعی است. سینکلر هرگز صریحاً خواهان گذار کامل از نفت نیست؛ با این حال کل روایت به آن سو متمایل است. یکی از مسیرهای پیشرو، اصلاحات است. بانی پس از پرسهزدن در چشماندازهای معدنی مدرنیته، احساس تعهد میکند تا سرمایهداری را از طریق صندوق رأی به عقب براند، چون معتقد است دموکراسی را میتوان از صاحبان شرکتهای نفتی و پیادهنظام تبلیغاتی آنها پس گرفت. او میگوید تنها در صورت ناکامی این مأموریت است که «اقدام مستقیم» در پی خواهد آمد. این اعلام موضع، میان سوسیالیسم سینکلر و آرمانهای انقلابیتر روزنامهی دیلی وورکر تعادل ظریفی برقرار میکند. نفوذ در ساختارهای موجود (حفاری از درون) و به تأخیر انداختن یک شورشِ تمامعیار؛ این همان دیدگاهی است که به مکتب نظری رمان بدل میشود.
با این حال اما، در عمل همه چیز به نتایجی رادیکالتر ختم میشود. نگاه کنید به رسوایی تیپات دام که پدر در آن گرفتار میشود. بین سالهای 1921 تا 1923 ادوارد ال. دوهینی در یکی از جنجالیترین رسواییهای کشور قبل از ماجرای واترگیت درگیر شد: او متهم شد که مبلغ صدهزار دلار رشوه به آلبرت فال، وزیر داخلیِ رئیسجمهور وارن جی. هاردینگ، داده تا در ازای آن حقوق بهرهبرداری از زمینهای نفتی نیروی دریایی در تیپات دام ایالت وایومینگ و همچنین الک هیلز و بوئنا ویستا در کالیفرنیا را تصاحب کند. «نفت!» با دقت زیادی به این جزئیات وفادار میماند. آبروی پدر/دوهینی لکهدار میشود، در حالی که مسببان اصلی بیهیچگونه عقوبتی از ماجرا جان به در میبرند. برای سینکلر، این واقعه نشاندهندهی مارپیچ مرگبار و شتابان عصر نفت است، جایی که ثروتمندانِ جنایتکار آخرین همراهان خیراندیش خود را کنار میزنند تا باقیماندهی دیگران را بقاپند. درست مثل جو گاندا، کارگر میدان نفتی که در یکی از چاههای پدر سقوط میکند، به نظر میرسد کشور نیز در آستانهی غرق شدن ایستاده است.
راه دیگر این است که در آتش بسوزد! در فصل بیستم، وقتی بانی در سفر است، از سوختن «پارادایس» باخبر میشود؛ حادثهای که از آن بهعنوان «بدترین آتشسوزی نفتی در تاریخ کالیفرنیا» یاد میکنند. این واقعه یادآور نخستین فوران چاه و «انبوه شعلهها»ست، اما این بار در مقیاسی فاجعهبار. «اقیانوسهای عظیم شعله» از پارادایس سر برمیآورند و «بر زمین جاری میشوند، شب را با درخشش خود به روز بدل میکنند، و روز را با ابرهای رعدآسای دودی به تیرگیِ شب میکشانند؛ رودخانههایی از نفتِ شعلهور که از درهها پایین میآیند.» در این صحنه از تلاطم اقیانوسها و زمین، نفت خامِ زیرزمینی جهانی را که خود آفریده میبلعد و اقلیم و آبوهوای عجیبی به بار میآورد. سینکلر در اینجا به آتشسوزیهای شرکت یونیون اویل کالیفرنیا در سال 1926 اشاره میکند که در آن زمان بدترین فاجعهی زیستمحیطی صنعت نفت بود. در «نفت!» این آتش نمادِ اخراج از بهشت (پارادایس) است و نشانهای از نابودی تمدن. همه چیز اقدامی فوریتر میطلبد. همهی جزئیات به حکم اتهامی علیه شعار همیشگی پدر بدل میشود: «دنیا باید نفت داشته باشد.» اما داشتن نفت میتواند به معنای پایان همه چیز باشد، و جامعهای که با فوران نفت زاده شده ممکن است جهانی ویرانشده و خالی پشت سرش باقی بگذارد.
با اینهمه، در میان این شعلهها «نفت!» روزنهای از امید هم برای زمانهی آشفتهی ما باقی میگذارد. فصلهای پایانی، رشد عرصههای عمومی بدیل را از پایین به بالا به تصویر میکشند. در اتحادیهی کارگران نفت، اتحادیهی جوانان سوسیالیست، و «کارگران صنعتی جهان»، میبینیم که رویاپردازان، آوارگان و یاغیان مطرودِ نفت در کنار هم جمع میشوند و کلیت نیرومندی را میسازند. تلاش آنها برای سازماندهی نشان میدهد همان کارگرانی که بیش از همه زیر فشار شرکتهای بزرگ له میشوند، برای متوقف کردن آنها نیز قدرتی نهفته در دست دارند. آنها بهواسطهی جایگاهشان در خط مقدم صنعت -کار بر چاههای نفت، پالایشگاهها و مسیرهای انتقال - در موقعیتی هستند که بتوانند با اعتصابها و اختلالها روند عادی کار را متوقف کنند، و به این معنا صاحبان و مقامات را وادارند تا خواستههای دموکراتیک آنها را بپذیرند. این بینش، سینکلر را به یک «برنامهریز» زیباشناختی بدل میکند، درست مثل دوست محبوب بانی، برنامهریز سیاسی پل واتکینز. این تلاش در نهایت به پیشنهاد بانی برای تأسیس «کالج کارگری» ختم میشود -نهادی برای آموزش درسهایی دربارهی نفت که در واقع خود رمان برای خوانندگان روزنامه دیلی وورکر فراهم کرده. این کالج قرار است نزدیک «مانت هوپ» بنا شود، و جهانی سبزتر را فرامیخواند که بیرون از دهان سرمایهداری نفتی است؛ «درهای از رویاهای تازه» که در آن، چهبسا جنبش کارگری احیاشدهای پس از شکستهای دهه بیست سربرآورد. در اینجا از ما دعوت میشود آیندهای را ببینیم که در آن انرژی میتواند متعلق به همه و تحت ادارهی همه باشد. چیزی که فراخوانده میشویم تا در پایان رمان به تحقق آن در این جهان کمک کنیم.
و آینده همینجاست. آنسوی افق نیست. بلکه در ضربان خون شما و کلمههایی که بر زبان میآورید حاضر است. سیستمهای تثبیتشدهی سلطه چنان کار میکنند که انگار همیشگی و انعطافناپذیرند، اما این چیزی جز توهم سرمایهداری نفتی نیست. اقتصاد استخراجی امروز، شمار اندکی ثروتمند را بر قله نشانده که با فرسوده کردن زمین زیر پایمان، قانون و زندگی را به دیگران دیکته میکنند. درست در زمانی که مداخله در وضعیت اضطراری اقلیمی اغلب به تنظیم ردپای شخصی کربنی تقلیل پیدا میکند، «نفت!» به ما میآموزد که جمعیتر بیندیشیم. از ما میخواهد ببینیم چه کسانی از هر عمل احتراق ما سود میبرند یا زیان میبینند. یادآوری میکند این سیستمی که برای بهرهکشی طبقهی سودجو بنا شده، نه برآمده از شیمی زمین بلکه دستپخت گروه کوچکی از انسانها در گذشتهای نزدیک است. ما میتوانیم آن را بازسازی کنیم. عصر کوتاه و سوررئالیستیِ تمدن سوختهای فسیلی بیگمان به پایان خواهد رسید، اما گذارِ عادلانه و بهموقع نمیتواند از بالا تحمیل شود و و راهحلهای جایگزینِ مبتنی بر بازار خصوصی نیز کاری از پیش نخواهد برد. یک جنبش واقعاً تودهای لازم است، همانگونه که سینکلر پیشبینی کرده بود. تعهد او به چپ قدیم، به ما یادآور میشود کسانی که برای گذران زندگی کار میکنند، تنها قربانیان نفت نیستند، بلکه سوژههای سیاسیای هستند که سرنوشتشان به نابودی آن گره خورده است.
ما نمیتوانیم بدانیم جهانِ پس از نفت چه حس و شکلی خواهد داشت، اما میدانیم که باید از همین امروز دست به کار شویم. هنوز زمان هست تا جلوی بدترین سناریوها را همینجا و اکنون بگیریم، در دورانی که نابرابریهایش با دوران طلایی جهان سینکلر در دههی بیست برابری میکند. ما ساکنان غروب مدرنیتهی فسیلی، با هر کاری که میکنیم -یا نمیکنیم- در مقیاس سیارهای اثر میگذاریم. تصمیمهای ما مهماند. رویاها، داستانها و کارهای ما برای جهانی که به میراث میگذاریم، اهمیت دارند. آیا بهتر از آنهایی عمل خواهیم کرد که در سپیدهدم عصر نفت زیستند؟ آیا میتوانیم فرصتهای تغییر و تحول را که نسل پیش نیمهتمام گذاشته بود، به دست بگیریم؟ پاسخهای ما مشخص میکند که نسلهای آینده چگونه ما را به یاد خواهد آورد و طرحهای کلی جهانی را شکل خواهد داد که هنوز نامی برایش نداریم.
منبع:
Tondre. Michael, “Oil!: On the Petro-Novel”, The Paris Review, March 1, 2023