خانواده‌ی فرهنگی چشمه /چشمه‌خوان / مقاله

موسیقی، پلی بر فراز مغاک: سفری به درون آثار شوستاکوویچ و ذهن انسان

۳۰ تیر ۱۴۰۴
نویسنده:
جوزف شریبر
مترجم:
تحریریه‌ی چشمه‌خوان
share
share
close
موسیقی، پلی بر فراز مغاک: سفری به درون آثار شوستاکوویچ و ذهن انسان

صفحات آغازین کتاب «چگونه شوستاکوویچ نظر مرا تغییر داد» نوشته‌ی استیون جانسون، آهنگساز و برنامه‌ساز موسیقی، به تفصیل یکی از تأثیرگذارترین تجربیات مصاحبه‌ی دوران کاری او را شرح می‌دهد. او در آپارتمان ویکتور کوزلوف در سن پترزبورگ است، یکی از معدود اعضای بازمانده‌ی ارکستری که در سال 1942 اولین اجرای پیروزمندانه‌ی سمفونی هفتم شوستاکوویچ را به نمایش گذاشت. کوزلوف، با کمک این نوازنده کلارینت، شرح می‌دهد که چگونه آن اجرا، علیرغم تمام مشکلات ممکن شد. لنینگراد، آنگونه که در آن زمان شناخته می‌شد، تحت محاصره بود و استالین نه تنها فرصتی برای روحیه دادن به شهروندان محاصره‌شده می‌خواست، بلکه قصد داشت پیامی به هیتلر بفرستد که در تیررس بود و منتظر جشن پیروزی. به عنوان یک هنرمند در سیستمی که می‌توانست در یک چشم به هم زدن علیه او شود، فشار بر شوستاکوویچ برای ارائه‌ی یک شاهکار مناسب، بسیار زیاد بود. در نهایت، این یک موفقیت شورانگیز بود؛ شوستاکوویچ توانست مستقیماً با احساسات مردم سخن بگوید و به آن‌ها دلیلی برای احساس اتحاد در زمان جنگ بدهد. حضار پرشور با تشویق ایستاده‌ای پاسخ دادند که گفته می‌شود بیش از یک ساعت به طول انجامید.

وقتی روایت کوزلوف از آن رویداد به پایان رسید، جانسون سؤالی بسیار کلیشه‌ای از او پرسید: او می‌خواست بداند آن موسیقی، امروز که به آن گوش می‌دهد، چه حسی در او ایجاد می‌کند. جانسون کاملاً برای پاسخ آماده نبود؛ هم نوازنده‌ی سالخورده و هم همسرش به گریه افتادند ؛ این سؤالی بود فراتر از هر پاسخ ممکن.

 

قدرت بی‌بدیل موسیقی و انعکاس زندگی

این قدرت وصف‌ناپذیر موسیقی است که به ژرفای احساسات زندگی ما راه می‌یابد، جایی که کلمات اغلب بی‌اثر می‌شوند، تا به آنچه خودمان نمی‌توانیم بیان کنیم، صدا بخشد – به ویژه در زمان‌های اضطراب و پریشانی – و این دقیقاً همان کانون توجه بسیار شخصی این کتاب جذاب است.

این رساله‌ی بلند در قالب کتاب، که بخشی زندگی‌نامه‌ی موسیقایی، بخشی خاطرات، بخشی روان‌شناسی و فلسفه است، بزرگترین قدرت خود را از علاقه‌ی پرشور و ارتباط عمیق جانسون با موسیقی دیمیتری شوستاکوویچ می‌گیرد. ارتباط او با رپرتوار آهنگساز به دوران نوجوانی دشوار خودش بازمی‌گردد، زمانی که، بی‌خبر از دنیای راک اند رول، آرامش را در آکوردهای پرطنین شوستاکوویچ جستجو می‌کرد. به دلیل برخورداری از حافظه‌ی موسیقایی قوی، او قادر بود موومان‌های کاملاً ارکسترال را در ذهن خود نگه دارد، به شیوه‌ای که آن را با دلباختگی رمانتیک نوجوانانه مقایسه می‌کند، در زمان‌هایی که رفتار ناپایدار و دم‌دمی مزاج مادرش، زندگی را برایش غیرقابل تحمل می‌کرد. این استعداد موسیقایی خارق‌العاده، در مقام نویسنده به او کمک زیادی می‌کند. توانایی او در دمیدن روح به قطعات پیچیده‌ی ارکسترال و آشکار ساختن عناصر اصلی در آثار بزرگ، به احتمال زیاد خوانندگان را ترغیب می‌کند تا قطعات مورد بحث را دانلود یا استریم کنند، یا صفحه‌های قدیمی (وینیل) یا سی‌دی‌های خاک‌گرفته را از قفسه‌های خود بیرون بکشند. ضرورتی ندارد که هنگام مطالعه، تجربه‌ی شنیداری هم داشته باشید، اما مقاومت در برابر این تمایل، دشوار به نظر می‌رسد.

همانگونه که از عنوان نامتعارف آن پیداست، «چگونه شوستاکوویچ نظر مرا تغییر داد» روایتی صمیمی از تلاقی موسیقی با درام شخصی و ترومای زندگی است. جانسون از منابع ادبی، فلسفی، عصب‌شناختی و روان‌شناختی بهره می‌برد در حالی که ارتباط بین موسیقی و مغز را بررسی می‌کند، حوزه‌ای که علاقه‌مندی و تحقیقات در آن رو به رشد است. اما او پژوهش خود را بر داستان زندگی و آثار شوستاکوویچ در طول برخی از پرآشوب‌ترین رویدادهای قرن بیستم متمرکز می‌کندروایتی به خودی خود بسیار جذاب در حالی که رابطه‌ی خاص خود را با این موسیقی و نقشی که ایفا کرد، نه تنها در نوجوانی، بلکه در چالش‌های بزرگسالی او با اختلال دوقطبی نیز پیگیری می‌کند.

 

کشف ساختار در آشفتگی و مسیر بهبودی

موسیقی شوستاکوویچ می‌تواند بسیار پرنوسان باشد، که به طور ناگهانی از شاد و بی‌خیال به خشن و سپس کند و عمیقاً غم‌انگیز تغییر می‌کند. اما فاقد ساختار نیست. با گوش دادن دقیق، جانسون از همان ابتدا به ارتباطات مضمونی پی برد که او آن‌ها را به عنوان طناب‌هایی توصیف می‌کند که بر فراز مغاک خود آهنگساز کشیده شده‌اند، نوعی پل. این یک کشف اساساً مهم برای فردی با اختلال خلقی است.

اگر شوستاکوویچ به قلب یک جوان آشفته و منزوی راه پیدا کرد، کلید فقط در این موسیقی خاص نیست. جانسون گمان می‌کند اگر با موسیقی راک آشنا شده بود، احتمالاً آرامش مشابهی پیدا می‌کرد و چه بسا گروهی از همسالان برای به اشتراک گذاشتن آن. اما اهمیتی ندارد. جادو، در پیوندی بین موسیقی و شنونده نهفته است، از طریق مکانیسمی که در ساختار تکاملی مغز ما گنجانده شده است. پیوند یا مکانیسمی که قدرت دارد انزوا را کاهش دهد، متحد کند، و هم فرد و هم جمع را از «من» به «ما» حرکت دهد، همانطور که در آن شب اوت سال 1942 در لنینگراد مشاهده شد.

منبع:

 Schreiber. Joseph, “Ropes across the abyss”, Rough Ghosts, July 3, 2019 

[تصویر از : Ida Kar]

مطالب مشابه