گیر افتاده‌ام

کتاب‌ چ ناشر کودک و نوجوان خانواده‌ی فرهنگی چشمه است. ناشری که فقط به فکر بچه‌هاست و می‌خواهد دوست خوبِ دوران کودکی و نوجوانی آن‌ها باقی بماند. بچه‌هایی که آینده مال آن‌هاست و دنیایی هم که ‌قرار است بسازند، حتماً خیلی قشنگ‌تر از دنیای ماست. اما هر راهی سختی‌های خودش را دارد. کتاب‌ چ می‌خواهد در این مسیر کنار بچه‌ها بماند تا علاقه‌ها و استعدادهای خود را بشناسند و شکوفا کنند. دلش می‌خواهد به بچه‌ها کمک کند تا سوال بپرسند و ماجراجویی کنند و چیزهای تازه یاد بگیرند. می‌خواهد خلاقیت و تفکر انتقادی را از همان سال‌های کودکی با آن‌ها تمرین کند تا در زندگی به یک بینش برسند. کتاب‌ چ اولین حلقه‌ی ما‌ در زنجیره‌ی خانواده‌ی فرهنگی چشمه است. برای بچه‌هایی که قرار است در یک چشم به هم زدن بزرگ ‌شوند و کتاب آدم‌بزرگ‌ها را دست بگیرند...  

داستانِ پر از خون و خون‌ریزیِ سیندرلا
یادداشت
داستانِ پر از خون و خون‌ریزیِ سیندرلا
«این هم جور دیگر، واقعا کتاب کودک است؟ من که حاضر نیستم این کتاب را برای بچه‌ام بخوانم.» «کتاب بامزه‌ای است! اما من وقتی داشتم آن را برای دانش‌آموزانم می‌خواندم، بعضی کلمه‌ها را تغییر دادم تا بدآموزی نداشته باشند.» «دختر سه ساله‌ی من عاشق این کتاب است، مخصوصاً قصه‌هایی که درباره‌ی گرگ بد بدجنس است. این کتاب را به یکی از فامیل‌هایمان که چهل سالش است هم هدیه دادیم، نمی‌دانید چه‌طور بلند بلند می‌خندید!» اگر کمی در شبکه‌های اجتماعی مربوط به کتاب مثل گودریدز چرخ بزنید، نظرهای متناقضی می‌بینید. این نظرها درباره‌ی یکی از کتاب‌های منظوم رولد دال است که با نام این هم جور دیگر به فارسی ترجمه شده است. رولد دال نزدیک سی سال است که از دنیا رفته، اما هنوز هم آثارش تازه و پیش‌رو هستند و مناقشه برانگیز... اگر این کتاب را ورق بزنید و بخش‌هایی از قصه‌ها را بخوانید متوجه دلیل نگرانی بعضی از والدین می‌شوید.. علاوه بر این می‌فهمید چرا آدمی چهل ساله از خواندن این قصه‌‌ها خنده‌اش می‌گیرد... آثار رولد دال هنوز تازه‌اند و مناقشه‌برانگیز چون مرزها را می‌شکنند. برای او هیچ دری بسته نیست. برایش مهم نیست که خواهرهای بدجنس سیندرلا را بکُشد، شخصیت آرام و مهربان سیندرلا را تبدیل کند به دختری که به پری مهربان دستور می‌دهد، مادر بهانه‌گیر جک را بفرستد بالای ساقه‌ی لوبیا تا خورده شود و از شنل‌قرمزی موجودی بسازد که با خودش تفنگ دارد. هنر دال این است که دری را پشت سرش ببندد و در دیگری را رو به جهانی باز کند که همه‌چیز با نگاهی تازه روایت می‌شود. در جهانی که او می‌سازد مناسبات دنیای پریان به هم می‌خورد، او پایان قصه‌ها را به شیوه‌ی خودش به خوبی و خوشی تمام می‌کند. در جهان او خشونت هم عنصری فانتزی است، بخشی از زیست روزمره‌ی شخصیت‌ها، به همین دلیل هم نمایش خشونت در آثارش منجر به ترویج خشونت نمی‌شود. چون بلد است با فانتزی کودکانه، با زبان طنز و با عنصر غافل‌گیری دنیایی مخصوص خودش خلق کند، دنیای شگفت‌انگیز رولد دال. دنیایی که به ذهن کودکان نزدیک است، حتی بازنمایی بخش از جهان آن‌هاست که گاهی جرئت ابرازش را ندارند، دنیایی که پنهانش می‌کنند... علاوه بر این کودکان از ریتم لذت می‌برند، از بلندبلند خواندن قصه‌ها و مواجهه با زبانی تازه. زبانی که هیرمندی برای ترجمه‌ی این قصه‌ها انتخاب کرده برگرفته از وغ‌وغ‌ساهاب صادق هدایت است. رضی هیرمندی از معدود مترجمان ادبیات کودک و نوجوان است که در کتاب‌هایش لحن‌هایی مختلف و نزدیک به روح اثر اصلی به چشم می‌خورد. زبان ترجمه‌ی این اثر در عین حفظ ریتم و موسیقی، فارسی روانی است و لحن طنز نسخه‌ی انگلیسی به خوبی منتقل شده. ** بخشی از یادداشت مریم محمدخانی، منتشرشده در سایت وینش
به سلامتی همه‌ی حال‌به‌هم‌زن‌ها
معرفی کتاب
به سلامتی همه‌ی حال‌به‌هم‌زن‌ها
دنیا پر از موجودات حال‌به‌هم‌زن است، اما معنی‌اش این نیست که آدم نباید عاشق‌شان باشد! با مجموعه‌ی موجودات حال‌به‌هم‌زن بچه‌‌ها با موجوداتی آشنا می‌شوند که معمولاً چیزی از آن‌ها نمی‌شنوند، چون چندش‌آورند. اما واقعیت این است که برای بچه‌ها موضوع‌های خاص و متفاوت و چند‌ش‌آور جذاب و هیجان‌انگیز است.  خیلی وقت‌ها کتاب‌های علمی خشک و خسته‌کننده‌اند، اما نویسنده‌ی این مجموعه توانسته آن‌ها را به موضوعی بامزه و سرگرم‌کننده تبدیل کند و درعین حال، هم در متن و هم تصویر، علمی و جدی و واقعی باشد.  به جمع حال‌به‌هم‌زن‌ها خوش آمدید! بله، موجودات حال‌به‌هم‌زن اطلاعات کاملی درباره‌ی حیوانات کم‌تر شناخته‌شده به شما می‌دهد، موجوداتی که اغلب به چندش‌آور،‌ ترسناک یا خطرناک معروف‌اند و به همین دلیل هم کم‌تر اطلاعاتی برای بچه‌ها درباره‌شان وجود دارد. این کتاب‌ها علمی‌اند و در آن‌ها اطلاعات کامل، جامع و فراوانی درباره‌ی این موجودات وجود دارد. اطلاعاتی درست و دقیق که خواندن این مجموعه را برای بزرگسالان جذاب می‌کند. اما نویسنده علمی‌ترین و جدی‌ترین مفاهیم را هنرمندانه و با زبان طنز نوشته و سبب شده که این مجموعه با یک کتاب صرفاً علمی متفاوت باشد. طوری که مخاطب با خواندن آن چیزهایی یاد می‌گیرد و در‌عین‌حال با آن حسابی می‌خندد. تصویرگر این کتاب خود نویسنده است. او تصویرهایی ساده و به دور از پیچیدگی‌های تکنیکی هنری خلق کرده و در تصویرها هم طنز را فراموش نکرده است. البته در تصویرها هم به دنبال هدف علمی کتاب را در نظر دارد مخاطب می‌تواند اطلاعاتی درباره‌ی شکل ظاهری هر جانور، تعداد دست و پاها، شاخک‌ها و… به دست بیاورند. تصویر: طرحی از الیس گراول
چرا بزرگ‌ترها هم باید داستانِ کودک بخوانند
یادداشت
چرا بزرگ‌ترها هم باید داستانِ کودک بخوانند
بیش از ده سال است که داستان کودک می‌نویسم، اما هنوز در چیستی و چند و چون آن شک دارم. جز در یک مورد که کاملاً به آن مطمئنم: ادبیات کودک صرفاً برای کودکان نیست. وقتی که می‌نویسم، در حقیقت برای دو نفر می‌نویسم: یکی خودِ دوازده‌ساله‌ام، و یکی خودِ حالِ حاضرم؛ کتاب باید بتواند همزمان عطش این‌ دو نفر را با همه‌ی تفاوت‌ها و درهم‌تنیدگی‌هایشان سیراب کند. آن نوجوان دوازده‌ساله‌ اختیار، مخاطره، عدالت، خورد و خوراک، و از همه مهم‌تر حال‌وهوایی نفس‌گیر می‌خواست تا در آن قدم بگذارد و غرق شود. و این خودِ بزرگسالم اگرچه همه‌ی آن‌ها را هنوز می‌خواهد اما در پی چیزهای دیگری نیز هست: اذعان به ترس، عشق، شکست؛ و اعتراف به حضورِ موشی که در قلب آدمی لانه کرده. بنابراین، وقتی می‌نویسم همواره در پی آنم تا با کمترین کلمات، آن چیزهایی را به چنگ آورم که با تمامِ وجودم می‌خواهم کودکان یاد بگیرند و آدم‌بزرگ‌ها به یاد بیاورند.(چه‌بسا اغلب هم ناکام می‌مانم، اما دست نمی‌کشم). آن‌ دسته از نویسندگانی که برای کودکان می‌نویسند، می‌خواهند با ذره‌ذره‌ی حقیقت اطرافِ ما، بچه‌ها را در برابر آینده مجهز کنند. و گویی همین کار را در خفا برای آدم‌بزرگ‌ها هم می‌کنند: تا آن‌ها را در برابر مصالحه‌های ناگزیر و شکست‌های ضروری زندگی‌شان آماده کنند و به یادشان بیاورند که همواره حقایق بزرگ و پابرجایی وجود دارد که می‌توان به آن‌ها بازگشت. با این‌همه اغلبِ بزرگسالان خیال می‌کنند که جهتِ «خواندن» همیشه یک‌طرفه است؛ انگار که خلاف این نوعی عقب‌نشینی یا پسرفت تلقی ‌شود: «بچه شده‌ای؟» یعنی شما معمولاً  در طول این مسیر با «هاپو و دوستانش» راه می‌افتید، با هیولاهای دو سرِ «پیتر و جین» سرشاخ می‌شوید؛ از جنگلِ نارنیا می‌گذرید، به ناتوردشت یا نوشته‌های پاتریک نس می‌رسید، و از آن‌جا یک‌راست می‌روید به ادبیات بزرگسالان. و همان‌جاست که دیگر فاتحانه لنگر می‌اندازید و می‌مانید، بی ‌که هرگز دوباره به پشت سر تان نگاه کنید؛ گویی که ‌نگاه‌کردن به پشت سر همانا و از دست دادن قلمرو تصرف‌شده‌تان همانا! اما قلب انسان مثل یک سفرِ خطی با قطار نیست. آدمی «خواندن» را اصلاً این‌گونه تجربه نمی‌کند؛ دست‌کم برای خودم که چنین نبوده. من خواندن را خیلی دیر و با رنج و مرارت زیاد آموختم، تا این‌که یک روز بالاخره هیروگلیف‌ها سروشکل گرفتند و معنا پیدا شد. آن‌وقت بود که با اشتهایی سیری‌ناپذیر شروع کردم به بلعیدنِ همه‌‌چیز. ماتیلدا را کنار جین آستین می‌خواندم، نارنیا را با آگاتا کریستی. قلعه‌ی متحرک هاولِ دیانا وین جونز را زیر بغل می‌زدم می‌بردم دانشگاه و مثل کشتی نجات به سینه‌ام می‌فشردم. هنوز هم وقتی می‌خواهم به خودم دلداری بدهم که زور معجزات جهان به ورطه‌های آن می‌چربد، می‌نشینم و پدینگتون می‌خوانم. راستش، اگر خواندن را به عملی برای فروکشِ اضطرابِ ارتقای شخصی خود تقلیل ندهیم -مثل خرید کفش ورزشی حرفه‌ای  یا ثبت‌نام باشگاه در سال نو- آن‌وقت امکان خواندن همه‌ی متون باید برای همه‌ی آدم‌ها گشوده باشد.  اصل «پیشروی خطی و یک‌طرفه در خواندن» گرفتاری‌ کم ندارد. یکی این‌که اگر این الگو را تا بزرگسالی پی بگیریم و هی به سراغ کتاب‌هایی پیچیده و پیچیده‌تر برویم، دست آخر  بعید نیست که برای دلخوشی دمِ مرگ هم که شده چیزی جز «شب‌زنده‌داری فینیگن‌ها» و مجموعه‌‌آثار ژاک دریدا برایمان باقی نمانده باشد. مسئله‌ی دیگر این فرض است که می‌توان بی‌خیالِ ادبیات کودک شد. به گمانم این خیال هم بهای سنگینی دارد؛ چرا که بر گنجه‌ای از شگفتی‌ها چشم می‌بندد؛ شگفتی‌هایی که اگر این‌بار از چشم یک بزرگسال دیده و خوانده شوند، کیمیای دیگری را در معرض دید می‌گذارند.  دبلیو. اچ. آودن زمانی نوشته بود: «کتاب‌های خوب زیادی وجود دارد که فقط مناسب بزرگسالان‌ است، چون درک آن‌ها محتاج تجربه‌های بزرگسالی است؛ اما هیچ کتاب خوبی وجود ندارد که فقط و فقط برای کودکان باشد.» من مطلقاً به بزرگسالان توصیه نمی‌کنم که عمدتاً یا فقط ادبیات کودک بخوانند؛ حرفم این است که لحظاتی در زندگی وجود دارد که تنها و تنها مخصوص این‌گونه کتاب‌هاست و لاغیر. خواندن مثل یک کودک چگونه است؟ آیا چیزی در آن هست -آن تجربه از سرآسیمگی، سیری‌ناپذیری و غوطه‌وری- که بتوانیم دوباره به آن بازگردیم؟ وقتی بچه بودم، با میلی مفرط برای فهمیدن می‌خواندم. اگرچه خاطرات بزرگسالان از شیوه‌ی خواندن در کودکی، اغلب با نوستالژی کمرنگ می‌شود؛ اما نیاز من به کتاب در آن روزها شدید و فوری بود، و اگر برآورده نمی‌شد، خشم مرا برمی‌انگیخت. خانواده‌‌ی ما خانواده‌ی پرجمعیتی بود و خواندن همان خلوتی را به من می‌داد که در فضای شلوغ‌پلوغ و آشفته‌ی زندگی با سه خواهر و برادرم به آن نیاز داشتم. می‌توانستم توی ماشین کنارشان نشسته باشم، اما آن‌لحظه تنها لحظه‌ای بود که هیچ‌کس در جهان نمی‌دانست کجا هستم: از خزیدنْ شانه‌به‌شانه‌ی هابیت‌ها در دالان‌های تاریک بگیر تا ایستادن در برابر قطارهایی که پیش می‌تاختند و تکان دادن پرچمی سرخ بریده‌ی دامنم: خلوتِ خواندن همان فضای بی‌کرانه‌ای بود که در آن‌جا هیچ‌کس دستش به من نمی‌رسید. ** اما کتاب‌های کودکان مشخصاً برای بخشی از جامعه نوشته می‌شود که از قدرت سیاسی و اقتصادی بی‌نصیب‌اند. آن‌هایی که نه پول دارند، نه حق رأی، و نه کنترلی بر سرمایه و کار و نهادهای دولتی؛ همان‌هایی که تنها با علمِ به  آسیب‌پذیری‌شان در جهان مسیرشان را در زندگی جهت‌یابی می‌کنند. و به همان اندازه، مالِ آن‌هایی است که هنوز درگیر تعهدات کار نشده‌اند، هنوز پای روی قلب‌شان نگذاشته‌اند و مهارت تحمیل تعصبات‌شان را بر دیگران نیاموخته‌اند. و از آن‌جا که بزرگسالان هم در بسیاری از لحظات زندگی ناتوان‌ می‌شوند -درست برخلاف آن‌چه تظاهر می‌کنیم-  ما نیز مخاطب کتاب‌های کودکانیم. و چه خوب هرچه‌زودتر به سراغ این کتاب‌ها برویم تا به خاطر بیاوریم که چه چیزهایی هنوز برای ما باقی مانده. تا بتوانیم هروقت که نیاز  است دوباره از نو آغاز کنیم. از این گذشته، داستان‌های کودکان به یک کار دیگر هم می‌آیند: آن‌ها دستمان را می‌گیرند تا چیزهایی را دوباره پیدا کنیم که چه‌بسا نمی‌دانیم خیلی وقت است گم کرده‌ایم. زندگی بزرگسالی پر از فراموشی است. من اغلب کسانی را که تا امروز دیده‌ام، فراموش کرده‌ام. بیشتر کتاب‌هایی را که خوانده‌ام -حتی آن‌ها که زندگی‌ام را زیر و رو کرده‌اند- از یاد برده‌ام. بیشتر کشف‌ها و الهاماتم خاطرم نیست. و روزهایی بوده که حتی فراموش کرده‌ام چگونه بخوانم: چگونه تردید و مُد را کنار بگذارم و به یک کتاب اعتماد کنم. ممکن است خیلی‌ها فکر کنند خیلی خوش‌بینم یا عقلم را از دست داده‌ام، اما باور کنید که داستان‌های کودکان می‌توانند دوباره به ما بیاموزند که چگونه با سینه‌ای فراخ کتاب بخوانیم. وقتی کتاب کودک می‌خوانید، فرصتی دست می‌دهد تا دوباره مثل یک کودک بخوانید: تا راهی به گذشته باز کنید و به همان دورانی برگردید که هر روز با کشفی تازه همراه بود. وقتی که دنیای درندشتِ ما ته نداشت. زمانی که دیوار تخیل‌مان هنوز این‌قدر پایین نیامده بود و  خیال‌بافتن تا بدین اندازه چیزی اضافی و غیرضروری به نظر نمی‌رسید. اما تخیل هرگز یک چیز دل‌بخواهی نبوده و نیست: تخیل در قلب همه‌چیز است. همان چیزی که به ما اجازه می‌دهد تا جهان را از چشم‌انداز دیگران تجربه کنیم؛ پیش‌شرط خودِ عشق است. نخستین بار ادموند برک بود که در سال 1790 اصطلاح «تخیل اخلاقی» را به‌کار برد: یک‌جور تواناییِ درک اخلاقی برای فرارفتن از مرز رویدادهای زودگذرِ هر لحظه و تجربه‌‌های شخصی. برای همین است که به کتاب‌هایی نیاز داریم که مشخصاً برای بارور کردن تخیل ما نوشته شده‌ باشند، کتاب‌هایی که به قلب و ذهن‌مان تلنگر بزنند. و به‌راستی که کتاب‌های کودک چنین‌اند. کتاب‌هایی که نه‌تنها هرچه را که فراموش کرده‌ایم به یادمان می‌آورند، بلکه حتی آن‌چه را که فراموش کرده‌ایم فراموش کرده‌ایم، دوباره به ما یاد می‌دهند. اما حرف آخر: من بزرگسالی را به‌شدت به کودکی ترجیح می‌دهم (من عاشق رأی دادن، نوشیدن و کار کردن هستم). اما در زندگی بزرگسالان -حداقل در زندگی خودم- لحظه‌هایی هست که دنیا پوچ و تخت و خالی از حقیقت به نظر می‌آید. جان دان درباره‌ی چیزی شبیه آن می‌گفت: «زمینِ تشنه‌لب شیره‌ی زندگی را مکیده‌‌ست/ جا که حیات چون پایه‌های تخت آب رفته/ مُرده و خاک شده‌ست/ باز اما/  این‌ها همه تا به من که می‌رسند/ شاد و خرم‌اند/ من، که سنگ گورشان باشم.» در همین لحظات است که کتاب‌ کودک، برای من، همان  کاری را می‌کند که می‌دانم از هیچ‌کس و هیچ‌چیز دیگر ساخته نیست. کتاب‌های کودک اگرچه هنوز ته‌مانده‌ای از آن روح آموزشی نخستین‌شان را با خود دارند، اما  امروزه‌روز چیزی که می‌خواهند به کودکان بیاموزند با آن دوران فرق می‌کند. رمان‌های کودکانه همیشه برای من راوی امید بوده‌اند. هنوز هم همین‌طور است. حرف‌شان این است که: نگاه کن، شجاعت این‌شکلی است. بخشندگی این است. این کتاب‌ها با زبان جادوگران و شیرها و عنکبوت‌ها به ما می‌گویند دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم همین است؛ دنیا دنیای آدم‌هایی است که جوک می‌گویند و کار می‌کنند و همچنان تاب می‌آورند. کتاب‌های کودکان به ما می‌گویند که دنیا درندشت است. می‌گویند امید همیشه می‌ارزد. می‌گویند شجاعت مهم است، شوخ‌طبعی مهم است، همدلی مهم است، عشق مهم است. چه می‌دانم! این چیزها ممکن است درست باشد یا غلط. من که امیدوارم درست باشند. و راستش با خودم فکر می‌کنم که شنیدن و گفتن این حرف‌ها هرچه زودتر برای ما ضرورت دارد.   منبع:  Rundell. Katherine, “Why adults should read children's books”, BBC, , 12 July 2023 [ تصویر از : The Times & Sunday Times ]
کتاب چ هفت ساله شد
یادداشت سردبیر
کتاب چ هفت ساله شد
هفت سال است که کتاب چ در دل خانواده‌ی فرهنگی چشمه قد کشیده است. «چ» هم نشانی از چشمه دارد و هم سرآغاز چراست. ما باور داریم که کودکان حق دارند بپرسند و حق دارند برای پرسش‌هایشان پاسخی صادقانه، درست و مناسب سن‌شان دریافت کنند. کتاب چ دوست دارد خیال بچه‌ها را پرواز دهد، نگاه‌شان را به جهان روشن‌تر و زیباتر کند و به جای کتاب‌های نصیحت‌گر و راهکارمحور تلاش می‌کند بچه‌ها را به فکر کردن، تحلیل کردن و به نتیجه رسیدن تشویق کند. خوشحالیم که در این سال‌ها، به‌رغم همه‌ی دشواری‌ها، ایستاده‌ایم و توانسته‌ایم در متن و تصویر کیفیت و خلاقیت را به یادگار بگذاریم. دریافت جوایزی از «شورای کتاب کودک» و «لاک‌پشت پرنده» و راهیابی به فهرست‌هایی مثل‌ «کلاغ سفید» (کتابخانه‌ی بین‌المللی مونیخ) برایمان دلگرمی بزرگی است، اما مهم‌تر از آن آرزو داریم که کتاب‌های کتاب چ نه فقط در قفسه‌های کتابخانه‌ها، که در خانه‌های شما جای بگیرد، وارد حافظه‌ی کودکی بچه‌ها شود، برایشان خاطره‌ای خوش بسازد و کودکان امروز را در مسیر رشد و رسیدن به بزرگسالی همراهی کند. 
میکروب‌هایی با چشم‌های گردِ قلنبه
یادداشت
میکروب‌هایی با چشم‌های گردِ قلنبه
الیس گراول، این نویسنده و تصویرگر پرکار، در کارنامه‌ی حرفه‌ای خود همیشه شیفته‌ی موجودات عجیب‌غریب و کوچولو بوده. کافی است به مجموعه‌ی ده‌جلدی‌اش با عنوان موجودات چندش‌آور یا حتی کتاب باشگاه حشره‌ها نگاه کنیم تا به این شوق او پی ببریم. اما او در تازه‌ترین کتابش، سروقتِ عجیب‌ترین و ریزترین موجودات جهان رفته: میکروب‌ها! کتاب باشگاه میکروب‌ها، درست مثل باشگاه قارچ‌ها و باشگاه حشره‌ها، بچه‌ها را وارد دنیای شگفت‌انگیز و بامزه‌ی موجوداتی می‌کند که شاید در نگاه اول ترسناک یا غریب به نظر برسد، اما در دل خود پر از شگفتی و راز است. روایت ساده و سرزنده‌ی گراول، همراه با نقاشی‌های بانمک و شوخی‌های بامزه‌اش، چیزی است که باعث شده تا بچه‌ها همچنان که می‌خندند و خوش می‌گذرانند، کلی چیز تازه هم یاد بگیرند. گراول همان اول کتاب می‌نویسد: «همیشه دلم می‌خواست یه کتابی درباره‌ی میکروب‌ها بنویسم.» و  همان‌جا کارتونی از او می‌بینیم که دارد میکروب‌های رنگی‌رنگی را نقاشی می‌کشد، در حالی که سگش به او زل زده: «کشیدنِ میکروب‌ها خیلی باحاله.» بعد از این، او برای بچه‌ها توضیح می‌دهد که اصلاً میکروب چیست، سپس انواع خانواده‌های میکروبی را معرفی می‌کند و پس از آن حقایقی را درباره‌ی آن‌ها با بچه‌ها در میان می‌گذارد: این‌که چرا میکروب‌ها همیشه و همه‌جا هستند، یا این‌که اصلاً چرا بعضی‌هایشان برای ما مفیدند و بعضی‌ها مضر. گراول بعضی از میکروب‌ها را به‌خاطر قیافه‌های باحال‌شان، یا عملکرد و رفتار غیرعادی‌ آن‌ها انتخاب می‌کند. حتی روی اسم‌های بامزه‌شان مکث می‌کند و در جایی دیگر تعریف می‌کند که چه‌طور خودش با این همسایه‌های ریزه‌میزه و نامرئی‌اش در صلح و صفا زندگی می‌کند. اگرچه در آخر کتاب تصاویر واقعی و زیبایی از میکروب‌ها آمده، اما در طول کتاب فقط و فقط تصاویرِ بامزه‌ی گراول را می‌بینیم: نقاشی‌های علمی و دقیق او از انواع میکروب‌ها البته با چشم‌های گردِ قلنبه‌شان! گراول در اوایل کتاب می‌نویسد: میکروب‌ها موجودات زنده‌اند، اما نه حیوان‌اند، نه گیاه، نه حشره. آن‌ها نه پا دارند، نه مغز نه دهان و نه چشم. البته به‌جز در نقاشی‌های من! دو میکروبِ گنده که سراسر صفحه را پوشانده‌اند، با چشمان گرد و  قلنبه‌شان به بچه‌ها زل زده‌اند‌ و با دهان‌های کوچولویشان گرمِ گفت‌وگویند. اولی می‌گوید: «الیس به هرچیز که می‌رسد برایش چشم می‌گذارد!» و آن‌یکی، که تک‌چشم و دندان‌خرگوشی است، جواب می‌دهد: «دندون‌های کوچولو را بگو.» این‌جاست که می‌توان شباهت‌ این میکروب‌ها را با شخصیت‌های کتاب‌های قبلی او به وضوح دید: همان چشم‌های درشت و همان نگاه‌ها، یا همان لبخندهای کوچولوی بانمک. بیشترِ میکروب‌ها فقط با چشمان باز خود زل زده‌اند و هیچ فکری توی سرشان نیست (شاید چون مغزی توی سرشان نیست!) اما خب، بعضی‌هایشان هم حرف می‌زنند و همین باعث شده که شخصیت‌سازی آن‌ها در مقایسه با گونه‌های مختلف ویروس‌ها پررنگ‌تر شود (ازجمله ویروسِ کرونا که در سال‌های اخیر زندگی ما را زیر و رو کرده.) در صفحه‌ی آخر هم، الیس نقاشیِ خودش را کشیده که با ذوق، یک ویروسِ غول‌پیکر را توی بغل گرفته و دارد لپش را می‌بوسد، در حالی که ویروس با چهره‌ای درهم‌رفته و ترش کرده از او رو برگردانده. و دور و بر آن ها انبوهی از میکروب‌های عظیم‌الجثه ایستاده‌اند. منبع : School Library Journal [ تصویر از :IVANOH DEMERS ]