کمتر رمانخوانی پیدا میشود که او را نشناسد. او که سهم انکارناپذیری در ترجمهی بزرگترین شاهکارهای ادبی دارد و اولبار هم نویسندگانی چون رومن گاری، آلهخو کارپانتیه و الیاس کانتی را خودش به مخاطبان فارسیزبان شناسانده است. بیش از چهل سال است که از 4 زبان به فارسی ترجمه میکند و در مقام یکی از شاخصترین مترجمان نسل دوم، تأثیر بهسزایی در سرنوشت نثر فارسی داشته است. ترجمههایش از داستایوفسکی و تولستوی همچنان نزد همه زبانزد است و از چند قاره آنسوتر هنوز دلمشغولیِ زبان فارسی دارد؛ چنانکه در 90 سالگی خواب تهران میبیند. سروش حبیبی، وقتی که جوان بود و از آموزشگاه عالی پست و تلگراف فارغالتحصیل شد، برخلاف میل پدرش کارش را در وزارت پست و تلگراف آغاز کرد. بعد از مدتی برای بازدید از کارخانههای تولید دستگاههای مخابراتی به فرانسه رفت و روزها پس از کار در مدرسۀ آلیانس درس خواند. چند سال بعد از آن، راه آلمان را پیش گرفت تا پس از سه سال تحصیل در دانشکدۀ فنی دارمشتات دوباره به ایران برگردد و در کنار کارش به ترجمۀ کتاب و همکاری با مجلهی «سخن» رو بیاورد. پس از آن بود که به انتشارات دانشگاه آریامهر رفت و با چهرههایی چون محمد قاضی، احمد بیرشک، منوچهر بزرگمهر و هوشنگ گلشیری همکار شد.
او تعبیری دارد با عنوان «مترجم درستکار» که میشود ردش را در روش ترجمه و پارهای از مقدمهها که نوشته پی گرفت. او بر خو گرفتن مترجم با متن و نثر فارسی تاکید دارد. از متون کهن تا نمونههای معتبر معاصر. بیدلیل نیست که پس از این همه سال دوری از ایران همچنان رابطهاش را با زبان فارسی از خلال خواندن پیوستهی متون فارسی زنده نگه داشته است. چنانکه پیش از آغاز ترجمهی هر اثر از خود میپرسد اگر این متن را نویسندهای فارسیزبان مینوشت، چگونه مینوشت؟ مترجمی که روزگاری در پاسخ به این سوال که چرا هرگز خودش داستانی ننوشته با فروتنی گفته بود: «معتقدم اگر آدم حرف تازهای برای زدن نداشته باشد، بهتر است ساکت بماند. بنده، ذوق فوقالعادهای در هیچ زمینه نداشتم. ایضاً حرفی که دیگران نزده باشند. از تکرار گفتههای دیگران به بیان دیگر هم خوشم نمیآید.» او که این روزهایش را مثل نیم قرن گذشته در پاریس میگذراند، میگوید که با ایرانیان مهاجر در این شهر چندان مراودهای ندارد و روزگاری تنها رفیقش غلامحسین ساعدی بوده است. همان رفیقی که ترجمهی «آبلوموف» ایوان گنچاروف را به آقای مترجم پیشنهاد داده است.